دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
ادامه مطلب...
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
ادامه مطلب...
رفت دوشم نفسی دیدهٔ گریان در خواب
دیدم آن نرگس پرفتنهٔ فتان در خواب
خیمه برصحن چمن زن که کنون در بستان
نتوان رفت ز بوی گل و ریحان در خواب
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
آنکه بر هر طرفی منتظرانند او را
ننگرد هیچ که خلقی نگرانند او را
سرو را بر سر سرچشمه اگر جای بود
جای آن هست که بر چشم نشانند او را
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
یاد باد آنکه ز نظارهٔ رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
ادامه مطلب...
گلچین اشعار دانته
از سرود اول:
34) جرقه ای کوچک، آتشی عظیم پدید آورد!
شاید به دنبالم، دیگران نیز با سرودهای شیواتر از من،
به التماس افتند و حمایت چیرا را در خواست کنند!
55) بسیاری از آن چه در دنیای زیرین
برایمان روا نیست، در آنجا رواست، که آن نیز
به لطف مکانی است که روزگاری، اقامتگاه نوع بشر بود!
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
بت يكدانه
خـــرّم آن روز كــه ما عاكف ميخانه شويم
از كف عقل، بــرون جسته و ديوانه شويم
بشكنيــــــــــــــم آينه فلسفه و عرفان را
از صنمخــــــــــانه اين قافله، بيگانه شويم
ادامه مطلب...
بهار جان
بهــــار آمد، جوانى را پس از پيرى ز سر گيرم
كنـــار يــــار بنشينم ز عمـــر خــود ثمرگيرم
بــــه گلشن باز گردم، با گل و گلبن در آميزم
بـــه طرف بوستان دلدار مهوش را به برگيرم
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
عاشق دلباخته
سر خم باد سلامت كه به من راه نمود
ســـــاقى باده به كف، جـان من آگاه نمود
خــــادم درگه ميخـــــانه عشّاق شدم
عـــاشق مست، مــــــرا خادم درگاه نمود
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
سفر عشق
بــــــــــــا دلِ تنگ به ســـوى تو سفر بايد كرد
از ســـــــــــر خويش به بتخانه گذر بايد كرد
پيــــــــر مـــا گفت: ز ميخانه شفا بايد جست
از شفـــــــــــا جستنِ هر خانه حذر بايد كرد
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
مذهب رندان
آنكه دل بگسلد از هر دو جهان، درويش است
آنكـــــه بگــــذشت ز پيـــدا و نهان، درويش است
خـــــــــرقه و خانقه از مذهب رندان دور است
آنكــــه دورى كند از ايــــــن و از آن، درويش است
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
عيد نوروز
باد نوروز وزيـــده است به كوه و صحرا
جامه عيـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست
نازم آن مطـــرب مجلـــس كـــه بود قبله نما
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
برادران من،اكنون كه با دلی پرايمان شما را وداع جاودان می گويم و شما جوانان را كه با صبر و تحمل در آخرين روزهای زندگی ام آب و نانم داديد و به پرستاريم همت گماشتيد سپاس می گذارم... بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
ديدار
دوباره
اين تويی،ای اختر اختران،كه دوباره در آغوشت می
فشارم؟نمی دانی شب هجران چه تاريك و غم انگيز بود.ولی اكنون كه تو ای مايه هستی
من،باز آمده ای تا باز در خانه دلی كه در اختيار توست مسكن
گزينی،... بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
زليخا نامه
"شبانگاه پنداشتم كه ماه را به
خواب می بينم،ولی چون بيدار شدم ناگهان خورشيد طلوع كرد
ادامه مطلب...
بارها در ميخانه جام شراب در پيش نهادم و به ميخوارگان نگريستم.روزی شاد و روزی دگر غمگينشان يافتم.اما من،خود هر زمان كه با جام می خلوت گزيدم،خويشتن را شادمان ديدم.كوشيدم تا... بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
"به من بگو دل چه می خواهد... دلم در كنار توست،حقيرش مشمار."
نمونه
گوش كن تا نام شش زوج عشاق نامدار دوران كهن را در ياد خويش بسپاری.
ادامه مطلب...
ویلیام شکسپیر (به انگلیسی: William Shakespeare) (1564-1616) شاعر و نمایشنامهنویس انگلیسی که وی را بزرگترین نویسنده در زبان انگلیسی دانستهاند. جایگاه شکسپیر در بین انگلیسی زبانها همانند جایگاه حافظ در بین ماست.
دوست
هر زمان كه از جور ِ روزگار
و رسوايي ِ ميان ِ مردمان
در گوشه ي تنهايي بر بينوايي ِ خود اشك مي ريزم،
و گوش ِ ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل ِ خويش مي
آزارم،
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند
در دل این آتش جانسوز نهان خواهد ماند
آخر آن آهوی چین از نظرم خواهد رفت
وز پیش دیده به حسرت نگران خواهد ماند
ادامه مطلب...
چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی
ادامه مطلب...
ای پیر مغان شربتم از درد مغان آر
وز درد من خسته مغانرا بفغان آر
چون ره بحریم حرم کعبه ندارم
ادامه مطلب...
آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر
و آنکه قربان رهت گشت ز کیشش چه خبر
هدف ناوک چشم تو ز تیغش چه زیان
ادامه مطلب...
برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر
و آرام دل ز جان طلب و ترک جان بگیر
چون ما بترک گلشن و بستان گرفتهایم
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
ای مرغ خوشنوا چه فرو بستهئی نفس
برکش ز طرف پردهسرا نالهٔ جرس
چون نغمه ساز گلشن روحانیان توئی
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
بیار باده که وقت گلست و موسم باغ
ز مهر بردل پر خون لاله بنگر داغ
دماغ عقل معطر کن از شمامهٔ می
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
روزگاری روی در روی نگاری داشتم
راستی را با رخش خوش روزگاری داشتم
همچو بلبل میخروشیدم بفصل نوبهار
ادامه مطلب...
خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم
دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم
با چنین درد ندانم که چه درمان سازم
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کردهایم
چون صدف دامن پر از للی لالا کردهایم
خرقهٔ صوفی بخون چشم ساغر شسته ایم
ادامه مطلب...
خیزید ای میخوارگان تا خیمه بر گردون زنیم
ناقوس دیر عشق را بر چرخ بوقلمون زنیم
هر چند از چار آخشپج و پنج حس در شش دریم
ادامه مطلب...
چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان
که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بستان
چو دل قدح بخندد ز شراب ناردانی
ادامه مطلب...
به عقل کی متصور شود فنون جنون
که عقل عین جنونست والجنون فنون
ز عقل بگذر و مجنون زلف لیلی شو
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
نفحهٔ گلشن عشق از نفس ما بشنو
وز صبا نکهت آن زلف سمن سا بشنو
خبر درد فراق از دل یعقوب بپرس
ادامه مطلب...
چون نداری جان معنی معنی جانرا چه دانی
چون ندیدی کان گوهر گوهر کانرا چه دانی
هر که او گوهر شناسد قیمت جوهر شناسد
ادامه مطلب...
مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی
وز جام باده کام دل بیقرار جوی
اکنون که بانگ بلبل مست از چمن بخاست
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
هزاران پرده بر قانون عشق است
به هر یک نغمهها ز افسون عشق است
به هر دم عشق پر افسون و نیرنگ
ز هر پرده نوایی دارد آهنگ
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
زبان دان رموز کیمیا کیست
که گویم حل و عقد کیمیا چیست
نه بحث ما در آن امر محال است
که در اثبات و نفیش قیل و قال است
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
خداوندا نه لوح و نه قلم بود
حروف آفرینش بی رقم بود
ارادت شد به حکمت تیز خامه
به نام عقل نامی کرد نامه
ادامه مطلب...
به نام چاشنی بخش زبانها
حلاوت سنج معنی در بیانها
شکرپاش زبانهای شکر ریز
به شیرین نکتههای حالت انگیز
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
گفت ای یاران از آن دیوان نیم
که ز لا حولی ضعیف آید پیم
کودکی کو حارس کشتی بدی
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
در شعر ذیل مولوی اشاره به این نکته دارد که پنج حس انسان هر کدام وضیفۀ خاص خود را دارد و هیچ کدام نمیتواند کا آن دیگری را انجام دهد و اگر صد هزار گوش صف بکشد باز انسان محتاج یک چشم روشن میباشد...
مشرقی و مغربی را حسهاست
منصب دیدار حس چشمراست
صد هزاران گوشها گر صف زنند
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
سالک راحت طلب ریحان راه
پیش روح آمد بصد دل روح خواه
گفت ای عکسی ز خورشید جلال
ادامه مطلب...
سالک بیدل فغان برداشته
پیش دل شد دل ز جان برداشته
گفت ای حایل میان جسم و جان
ادامه مطلب...
سالکی کاسرار قدسش دایه بود
پیش حس آمد که اول پایه بود
گفت ای جاسوس ظاهر نام تو
ادامه مطلب...
سالک دل مردهٔ درمان طلب
پیش روح اللّه آمد جان بلب
گفت ای روح مجرد ذات تو
ادامه مطلب...
سالک جان کرده بر خلعت سبیل
چون خلالی باز شد پیش خلیل
گفت ای دارای دارالملک جان
ادامه مطلب...
سالک آمد پیش آدم خون فشان
تاازان دم یابد از آدم نشان
گفت ای بنیاد فطرت ذات تو
ادامه مطلب...
سالک دلدادهٔ بیدل دلیر
پیش جن آمد ز جان خویش سیر
گفت ای پوشیده از غیرت جمال
ادامه مطلب...
سالک طیار شد پیش طیور
گفت ای پرندگان نار و نور
ای برون جسته ز دام پر بلا
ادامه مطلب...
سالک شوریدهٔ پاک اعتقاد
آمد از دریا برون پیش جماد
گفت ای افسرده از برد الیقین
ادامه مطلب...
سالک آمد پیش کوه گوهری
گفت ای مشغول گوهر پروری
ای مرصع کره از گوهر کمر
ادامه مطلب...
سالک سلطان دل درویش زاد
با سری پر خاک آمد پیش باد
گفت ای جان پرور خلق آمده
ادامه مطلب...
سالک سرگشته چون مستی خراب
شد دلی پرتاب پیش آفتاب
گفت ای سلطانسرگیتی نورد
ادامه مطلب...
سالک صادق دم نیکوسرشت
آمد از صدق طلب پیش بهشت
گفت ای خلوت سرای دوستان
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
سالک آمد پیش کرسی دل شده
خاک زیر پایش از خون گل شده
پیش کرسی خیره بر جا ایستاد
ادامه مطلب...
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم
سالک سرکش سر گردن کشان
پیش عزرائیل آمد جان فشان
گفت ای جان تشنهٔ دیدار تو
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
عطار » مصیبت نامه » بخش اول
سالک آمد تا جناب جبرئیل
همچو موری مرده پیش زنده پیل
گفت ای سلطان اسرار علوم
ادامه مطلب...
سنائی غزنوی عارف وارستۀ قرن پنجم و ششم هجری که صاحب مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشقنامه و عقلنامه و دیوان اشعار میباشد .مولوی در مثنوی از او ستایش کرده و شعری دارد به این مضمون که :
عطار روح بود و سنائی دو چشم او ما از پی سنائی و عطار آمدیم
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
هر که در راه عشق صادق نیست
جز مرایی و جز منافق نیست
آنکه در راه عشق خاموش ست
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
جمالت کرد جانا هست ما را
جلالت کرد ماها پست ما را
دل آرا ما نگارا چون تو هستی
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
کاف ونون چون به یکدگرپیوست
شد پدید آنچه بود و باشد و هست
هر چه موجود شد زامرش دان
ادامه مطلب...
به یقین واجب الوجود یکیست
هر چه در وهم و خاطر آید نیست
مالک الملک و پادشاه به حق
ادامه مطلب...
دل به دلبر گر سپاری دل بری
دل بری کن تا بیابی دلبری
هرکه انسانست از این سان خوانمش
ادامه مطلب...
لطفش کرم نموده میخانه دام کرده
در حق جمله عالم انعام عام کرده
میخانه ای چنین خوش بر ما سبیل کرده
ادامه مطلب...
عارفانه بیا و خوش می گو
وحده لا اله الا هو
ذکر مستانه می کنم شب و روز
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
گر خبری داری از آن و از این
چشم گشا بوالعجبی را ببین
نیم تنی ملک جهان را گرفت
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
ای عاشقان ای عاشقان من پیر را برنا کنم
ای تشنگان ای تشنگان من قطره را دریا کنم
ای طالبان ای طالبان کحال ملک حکمتم
ادامه مطلب...
مدتی شد که به جان در پی جانان خودم
درد دل می طلبم طالب درمان خودم
مجمع اهل دلان زلف پریشان من است
ادامه مطلب...
بیا ای نور چشم ما و خوش بنشین به جای خویش
منور ساز مردم را و هم خلوتسرای خویش
به هجرت مبتلا گشتم به وصلت آرزومندم
چه باشد ار به دست آری رضای مبتلای خویش
بقیه در ادامه مطلب -
ادامه مطلب...
عاشقان درش از درد دوا یافته اند
خستگان غمش از رنج شفا یافته اند
باده نوشان سراپردهٔ میخانهٔ دل
ادامه مطلب...
نور روی او به چشم ما نمود
هر چه ما دیدیم غیر او نبود
گفتگوی ما خیالی بیش نیست
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
دلی که درد ندارد دوا کجا یابد
بلای عشق ندیده شفا کجا یابد
کسی که همدم جام شراب نیست مدام
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
نقش خیال عالم عارف به خواب بیند
صورت چو جام یابد معنی شراب بیند
دریادلی که چون ما در بحر ما درآید
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
حق است دین سید و دین من این بود
برهان واضح است و دلیل مبین بود
گفتم که من همینم و معشوق من همان
ادامه مطلب...
در ره عشق چو ما بی سر و پا باید رفت
راه را نیست نهایت ابدا باید رفت
ما از این خلوت میخانه به جائی نرویم
ادامه مطلب...
جامی ز می پر از می در بزم ما روان است
هرگز که دیده باشد جامی که آنچنان است
عالم بود چو جامی باده در او تجلی
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
هر ذره که می بینی خورشید در او پیداست
در دیدهٔ ما بیند چشمی که به حق بیناست
گر شخص نمی بینی در سایه نگر باری
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
چشم ما روشن به نور روی اوست
لاجرم من دوست میبینم به دوست
رند مست از گفت و گو ایمن بود
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
رندیم و دگر مستیم تا باد چنین بادا
توبه همه بشکستیم تا باد چنین بادا
چون قطره ازین دریا دیروز جدا بودیم
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
عالمی غرقند در سیلاب ما
تشنگان دانند قدر آب ما
آفتابی رو نماید روشن است
ادامه مطلب...
http://www.rasekhoon.net/Library/Show-3559.aspx
در اینجا به ذکر احادیثی راجع به حقّ و حقیقت طلبی میپپردازیمادامه مطلب...
من ديده ام كه درجه سعادت اشخاص بستگي به اراده و ميل خود آنها دارد.((آبراهام لينكلن
رهبران موفق هيچ گاه دست از آموختن بر نمي دارند. فرايند آموختن هرگز تمام نمي شود و پيوسته آموختن پيامد چيرگي بر خويشتن و پشتكار است.((جان ماكسول
ادامه مطلب...
دانشمند شيمي كه با مواد خطرناك به آزمايش مي پردازد و پزشكي كه در معرض ابتلا به بيماريهاي واگيردار است، همه به دليل وظيفه شغلي و احساس نبوغ خود فداكاري مي كنند.((جان كاينرل بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
اخلاق، چيز ساخته شده و حاضر آماده اي نيست، بلكه ذره ذره و روز به روز، خلق و ايجاد مي گردد.((ارناليل
بزرگترين عمل غير اخلاقي اين است كه انسان شغلي را كه از انجام آن ناتوان است بر عهده گيرد.((ناپلئون بناپارت
ادامه مطلب...
اگر به ديگران، قوانين خود را نگوييد، نبايد اميد داشته باشيد كه آنان بر پايه ي قوانين شما رفتار كنند.((آنتوني رابينز
خودباوري انسان، برآمده از اين است كه خود را بر شرايط زمانه چيره ببيند، نه اينكه شرايط بر او چيره باشد.((آنتوني رابينز
ادامه مطلب...
چو خورشید تابان برآمد ز کوه
برفتند گردان همه همگروه
بدیدند مر پهلوان را پگاه
وزان جایگه برگرفتند راه
ادامه مطلب...
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
ميدان اول مقام توبه است
«و توبه بازگشتن است به خداي. قوله تعالي: «توبوا الي الله توبه نصوحا» بدانكه علم زندگاني است، و حكمت آينه، و خرسندي حصار، و اميد شفيع،...ادامه مطلب...
اگر خودتان براي زندگي خود برنامه نداشته باشيد، كسي ديگر از وجود شما براي برنامه هاي خود بهره نخواهد گرفت.((آنتوني رابينز
تجربه ها بررسي هاي من همه نمايانگر اين است كه محدوديت هاي وجود ما (چه مثبت و چه منفي) بسيار كمتر از آن چيزي است كه به ما باورانده اند.((آنتوني رابينز
ادامه مطلب...
کسي كه حفظ جان را مقدم بر آزادي بداند، لياقت آزادي را ندارد.((بنجامين فرانكلين))
كساني كه حاضر نيستند براي آزادي بهايي بپردازند، لياقت آزادي را ندارند.((جورج واشنگتنادامه مطلب...
از میدان اخلاص میدان تَبَتُّل زاید.
«تَبَتَّلْ اِلَیْهِ تَبْتِیلَا».
تَبَتُّل باز گشتن است، و آن سه چیز است با سه چیز...
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
از میدان رجا، میدان طلب زاید.
«یَبْتَغُونَ اِلَی رَبِّهِمُ الْوَسِیْلَةَ اَیُّهُمْ اَقْرَبُ».
طلب: جُستن است و کوشیدن و آن سه قسم است...
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
از میدان هیبت، میدان فرار زاید.
«فَفِرُّوا اِلَی اللهِ».
فرار:
با مولی گریختن است،
و دَرِ تفرّق بر خود در بستن است... بقیه در ادامه مطلبادامه مطلب...
شصت و یکم میدانِ تفویض است.
«وَ اُفَوِّضُ اَمْرِی اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ».
تفویض کار با خداوند کار بازگذاشتن است.
و آن در سه چیز است... بقیه در ادامه مطلبادامه مطلب...
پنجاه و یکم میدان سَکینَه است.
«هُوَالَّذِی اَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ».
سکینه آرامش است که حقّ فرو فرستد بردلِ دوستانِ خویش، آزادی آن دلها را...
بقیه در ادامۀ مطلب
ادامه مطلب...
هفتاد و نهم میدانِ تسلیم است.
«وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً».
و تسلیم خویشتن به وی سپردن است. هر چه میان بنده است با مولی ـ تعالی، جلّ ذکره ـ از اعتقاد و از خدمت و از معاملت و و از حقیقت همه بنا بر تسلیم است...
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
هشتاد و نهم میدان وجد است.
«وَ رَبَطْنَا عَلی قُلُوبِهِم اِذْ قَامُوا».
وجد آتشی است افروخته میان سنگ اختیار و آهن نیاز.
و آن بر سه وجه است:
بفیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
غزل تقویم ها
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
خدا . . .
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
