خلاف راستی باشد، خلاف رای درویشان
بنه گر همتی داری، سری در پای درویشان
گرت آیینهای باید، که نور حق در او بینی
نبینی در همه عالم، مگر سیمای درویشان
ادامه مطلب...
نادر از عالم توحید کسی برخیزد
کز سر هر دو جهان در نفسی برخیزد
آستین کشتهٔ غیرت شود اندر ره عشق
کز پی هر شکری چون مگسی برخیزد
ادامه مطلب...
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی
چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی
ای که نیازمودهای صورت حال بیدلان
عشق حقیقتست اگر حمل مجاز میکنی
ادامه مطلب...
صاحب نظر نباشد دربند نیک نامی
خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی
ای نقطه سیاهی بالای خط سبزش
خوش دانهای ولیکن بس بر کنار دامی
ادامه مطلب...
خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
مهربانان روی بر هم وز حسودان برکناری
هر که را با دلستانی عیش میافتد زمانی
گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری
ادامه مطلب...
مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی
قلم بر بیدلان گفتی نخواهم راند و هم راندی
جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی
ادامه مطلب...
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
با چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
ادامه مطلب...
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
ادامه مطلب...
ما به روی دوستان از بوستان آسودهایم
گر بهار آید وگر باد خزان آسودهایم
سروبالایی که مقصودست اگر حاصل شود
سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسودهایم
ادامه مطلب...
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم
ادامه مطلب...
بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم
میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار دلست همچنان ور به هزار منزلم
ادامه مطلب...
من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم
و گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم
نه روی رفتنم از خاک آستانه دوست
نه احتمال نشستن نه پای رفتارم
ادامه مطلب...
جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
بدار یک نفس ای قاید این زمام جمال
که دیده سیر نمیگردد از نظر به جمال
ادامه مطلب...
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
ادامه مطلب...
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
چون نتواند کشید دست در آغوش یار
گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست
من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار
ادامه مطلب...
هر که را باغچهای هست به بستان نرود
هر که مجموع نشستست پریشان نرود
آن که در دامنش آویخته باشد خاری
هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود
ادامه مطلب...
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند
شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند
ادامه مطلب...
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد
علی الخصوص که پیرایهای بر او بستند
ادامه مطلب...
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
ادامه مطلب...
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد
ادامه مطلب...
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
ادامه مطلب...
جان ندارد هر که جانانیش نیست
تنگ عیشست آن که بستانیش نیست
هر که را صورت نبندد سر عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
ادامه مطلب...
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
ادامه مطلب...
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
ادامه مطلب...
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
ادامه مطلب...
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
ادامه مطلب...
ما رأيت مثل النّار نام هاربها و لا مثل الجنّة نام طالبها.
چون جهنم چيزى نديدم كه گريزنده آن خفته باشد و نه چون بهشت كه طالب آن خفته باشد.
ما أنت محدّث قوما حديثا لا تبلغه عقولهم إلّا كان على بعضهم فتنة.
وقتى با قومى سخنى گوئى كه عقولشان بدان نرسد براى بعضيشان مايه فتنه خواهد بود.
ادامه مطلب...
ليس المؤمن الّذي يشبع و جاره جائع إلى جنبه.
هر كه سير باشد و همسايه اش پهلوى وى گرسنه باشد مؤمن نيست.
ليس المؤمن بالطّعّان و لا اللّعان و لا الفاحش و لا البذي ء
مؤمن طعنه زن و لعنتگر و بد گو و بد زبان نيست.
ادامه مطلب...
العالم أمين اللَّه في الأرض.
دانشمند امين خدا در زمين است.
العبد مع من أحبّ.
هر كسى همسنگ چيزى است كه دوست دارد
ادامه مطلب...
الرّفق رأس الحكمة.
مدارا اساس حكمت است.
سافروا تصحّوا و تغنموا.
سفر كنيد تا تندرست شويد و غنيمت يابيد.
ادامه مطلب...
حفّت الجنّة بالمكاره و حفّت النّار بالشّهوات.
بهشت با ناملايمات قرين است و جهنم با خواستنى ها همراه است.
حلوة الدّنيا مرّة الآخرة و مرّة الدّنيا حلوة الآخرة.
شيرينى دنيا تلخى آخرت و تلخى دنيا شيرينى آخرت است.
ادامه مطلب...
الأمانة تجلب الرّزق و الخيانة تجلب الفقر.
امانت موجب رزق است و خيانت باعث فقر.
الأناة من اللَّه و العجلة من الشّيطان.
تأنى از يزدان است و شتاب از شيطان.
ادامه مطلب...
إنّ كذبا علي ليس ككذب على أحد فمن كذب عليّ متعمّدا فليتبوّء مقعده من النّار.
دروغ بستن بر من مثل دروغ بستن بر ديگرى نيست هر كه بعمد بر من دروغ بندد در آتش جاى گيرد.
إنّكم لن تسعوا النّاس بأموالكم و لكن سعوهم بأخلاقكم.
مال شما بهمه مردم نمى رسد پس با اخلاق خود همه را خرسند كنيد.
ادامه مطلب...
إنّ الرّجل إذا رضي هدي الرّجل و عمله فهو مثله؛
هر كه از روش و كار ديگرى راضى باشد مثل اوست.
إنّ الرّجل لا يزال في صحّة رأيه ما نصح لمستشيره، فإذا غشّ مستشيره سلبه اللَّه تعالى صحّة رأيه؛
مرد تا هنگامى كه مشورت كنان خود را رهبرى مى كند از اصابت رأى بهره ور است و همين كه با مشورت كنان خيانت كرد خدا اصابت رأى را از او ميگيرد.
ادامه مطلب...
أكثر ذكر الموت فإنّ ذكره يسلّيك ممّا سواه.
مرگ را بسيار بخاطر بياور زيرا ياد مرگ ترا از رنج هاى ديگر تسليت مى دهد.
أكثروا ذكر الموت فإنّه يمحّص الذّنوب و يزهّد في الدّنيا فإن ذكرتموه عند الغنى هدمه و إن ذكرتموه عند الفقر أرضاكم بعيشكم.
مرگ را بسيار به ياد آريد زيرا ياد مرگ گناهان را پاك مى كند و حرص دنيا را كم مى كند، اگر مرگ را بهنگام توانگرى به ياد آريد اهميت آن را كم ميكند و اگر بهنگام تنگدستى ياد كنيد، شما را از زندگى تان خشنود مى سازد.
ادامه مطلب...
إنّ اللَّه تعالى يبغض المؤمن الّذي لا زبر له.
خداوند مؤمنى را كه عقل ندارد دشمن دارد.
إنّ اللَّه تعالى يقول أنا ثالث الشّريكين ما لم يخن أحدهما صاحبه فإذا خانه خرجت من بينهما.
خداوند گويد تا هنگامى كه يكى از دو شريك با ديگرى خيانت نكند من سومى آنها هستم و همين كه خيانت بميان آمد من از ميان آنها ميروم.
ادامه مطلب...
أبشِرُوا وَ بَشِّرُوا مِن وَراءِكُم أنَّه مَن شَهِدَ أن لا إلهَ إلّا اللَّهُ صادِقاً لَها دَخَلَ الجَنَّةَ؛
شما را مژده ميدهم و شما بديگران مژده دهيد كه هر كس شهادت دهد كه خدائى جز خداى يگانه نيست و بدان معتقد باشد وارد بهشت مى شود.
ادامه مطلب...
کتابهای منتشر شده توسط مدیر وبلاگ :
کتابهای ذیل توسط مدیر وبلاگ گردآوری و تنظیم شده و در سایتهای معتبر نظیر کتاب سبز و کتابناک و تبیان منتشر شده اند و فایل ورد آنها در همین وبلاگ موجود است .لینک این کتابها به ترتیب ذیل می باشند:
دانلود کتاب معیارهای حق و باطل در قرآن و روایات
دانلود کتاب گزیدهای از احادیث نهج الفصاحه
دانلود کتاب جملات ناب عرفانی و اخلاقی - جلد اول
دانلود کتاب امامت و مهدویت در قرآن و نهج البلاغه و روایات
دانلود کتاب جلوههای خداشناسی در تذکره الاولیاء عطار نیشابوری
دانلود کتاب گلچین احادیث حضرت علی (ع) از کتاب غررالحکم و ...
دانلود کتاب گلچین غزلیات شهریار به خط نستعلیق
کتاب گلچین غزلیات بیدل دهلوی - راسخون
گر هیچ نشانه نیست اندر وادی
بسیار امیدهاست در نومیدی
ای دل مبر امید که در روضهٔ جان
خرما دهی، ار نیز درخت بیدی
ادامه مطلب...
روزی به خرابات گذر میکردی
کژ کژ به کرشمهای نظر میکردی
آنها که جهان زیر و زبر میکردند
چون کار جهان زیر و زبر میکردی
ادامه مطلب...
خواهی که در این زمانه فردی گردی
یا در ره دین صاحب دردی گردی
این را به جز از صحبت مردان مطلب
مردی گردی چو گرد مردی گردی
ادامه مطلب...
بوئی ز تو و گل معطر نی نی
با دیدنت آفتاب و اختر نی نی
گوئی که شب است سوی روزن بنگر
گر تو بروی شب است دیگر نی نی
ادامه مطلب...
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
ادامه مطلب...
ای آنکه مرا دهر زبان میدانی
ور زانکه ببندند دهان میدانی
ور جان و دلم نهان شود زیر زمین
شاد است روانم که روان میدانی
ادامه مطلب...
آن روز که دیوانه سر و سودائی
در سلسلهٔ دولتیان میآئی
امروز از آن سلسله زان محرومی
کامروز تو عاقلی و کارافزائی
ادامه مطلب...
بفروخت مرا یار به یک دسته تره
باشد که مرا واخرد آن یار سره
نیکو مثلی زده است صاحب شجره
ارزان بفروشد آنکه ارزان بخره
ادامه مطلب...
سوگند بدان روی تو و هستی تو
گر میدانم نه از تو این پستی تو
مستی و تهی دستیت آورد به من
من بندهٔ مستی و تهی دستی تو
ادامه مطلب...
آن رهزن دل که پای کوبانم از او
چون آینهٔ خیال خوبانم از او
جانیست که چون دست زنان میآید
یارب یارب چه میشود جانم از او
ادامه مطلب...
شب رفت و نرفت ای بت سیمین برمن
سودای مناجات غمت از سر من
خواب شب من توئی و نور روزم
نه روز و نه شب چون تو نباشی بر من
ادامه مطلب...
پیموده شدم ز راه تو پیمودن
فرسوده شدم ز عشق تو فرسودن
نی روز بخوردن و نه شب بغنودن
ای دوستی تو دشمن خود بودن
ادامه مطلب...
ای خورده مرا جگر برای دگران
دانم که همین کنی برای دگران
من باد رهی بدم تو راهم دادی
من رستم از این واقعه وای دگران
ادامه مطلب...
میپنداری که از غمانت رستم
یا بیتو صبور گشتم و بنشستم
یارب مرسان به هیچ شادی دستم
گر یک نفس از غم تو خالی هستم
ادامه مطلب...
ما کار و دکان و پیشه را سوختهایم
شعر و غزل و دو بیتی آموختهایم
در عشق که او جان و دل و دیدهٔ ماست
جان و دل و دیده هر سه بردوختهایم
ادامه مطلب...
قومیکه چو آفتاب دارند قدوم
در صدق چو آهنند و در لطف چو موم
چون پنجهٔ شیرانهٔ خود بگشایند
نی پرده رها کنند و نی نقش و رسوم
ادامه مطلب...
در دور سپهر و مهر ساقی مائیم
سرمست مدام اشتیاقی مائیم
در آینه وجود کردیم نگاه
مائیم و نمائیم که باقی مائیم
ادامه مطلب...
بر بوی وفا دست زنانت باشم
در وقت جفا دست گرانت باشم
با این همه اندیشه کنانت باشم
تا حکم تو چیست آنچنانت باشم
ادامه مطلب...
از چشم تو سحر مطلق آموختهام
وز عشق تو شمع روحافروختهام
از حالت من چشم بدان دوخته باد
چون چشم برخسار تو در دوختهام
ادامه مطلب...
در بحر صفا گداختم همچو نمک
نه کف و ایمان نه یقین ماند و نه شک
اندر دل من ستارهای شد پیدا
گم گشت در آن ستاره هر هفت فلک
ادامه مطلب...
تا در نزنی بهر چه داری آتش
هرگز نشود حقیقت وقت تو خوش
عیاران را ز آتش آمد مفرش
عیار نهای ز عاشقان پا درکش
ادامه مطلب...
آن دم که حق بندهگزاری همه خوش
وز مهر سر بنده بخاری همه خوش
از خانه برانیم بزاری همه خوش
چون عزم کنم هم بگذاری همه خوش
ادامه مطلب...
دل بر سر تو بدل نجوید هرگز
جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسی دگر نروید هرگز
ادامه مطلب...
گفتم بنما که چون کنم بمیر
گفتم که: شد آب روغنم گفت بمیر
گفتم که شوم شمع من پروانه
ای رو تو شمع روشنم گفت بمیر
ادامه مطلب...
آن ساقی روح دردهد جام آخر
این مرغ اسیر بجهد از دام آخر
گردد فلک تند مرا رام آخر
وز کرده پشیمان شود ایام آخر
ادامه مطلب...
معشوقه خانگی بکاری ناید
کو عشوه نماید و وفا ننماید
معشوقه کسی باید کاندر لب گور
از باغ فلک هزار در بگشاید
ادامه مطلب...
گر چرخ ترا خدمت پیوست کند
مپذیر که عاقبت ترا پست کند
ناگاه به شربتی ترا مست کند
در گردن معشوق دگر دست کند
ادامه مطلب...
شادم که غم تو در دل من گنجد
زیرا که غمت بجای روشن گنجد
آن غم که نگنجد در افلاک و زمین
اندر دل چون چشمهٔ سوزن گنجد
ادامه مطلب...
دل در پی دلدار بسی تاخت و نشد
هر خشک و تری که داشت درباخت و نشد
بیچاره به کنج سینه بنشست بمکر
هر حیله و فن که داشت پرداخت و نشد
ادامه مطلب...
خورشید که در خانه بقا می نکند
میگردد جابجا و جا می نکند
آن نرو به جز قصد هوا مینکند
میگوید کاصل ما خطا می نکند
ادامه مطلب...
تا گوهر جان در این طبایع افتاد
همسایه شدند با وی این چار فساد
زان گور بدان گور از آن رنگ گرفت
همسایهٔ بدخدای کس را ندهاد
ادامه مطلب...
این سر که در این سینهٔ ما میگردد
از گردش او چرخ دو تا میگردد
نی سر داند ز پای و نی پای از سر
اندر سر و پا بیسر و پا میگردد
ادامه مطلب...
از عشق تو دریا همه شور انگیزد
در پای تو ابرها درر میریزد
از عشق تو برقی بزمین افتادست
این دود به آسمان از آن میخیزد
ادامه مطلب...
آن روز که جان خرقهٔ قالب پوشید
دریای عنایت از کرم میجوشید
سرنای دل از بسکه می لب نوشید
هم بر لب تو مست شد و بخروشید
ادامه مطلب...
هر جان که از او دلبر ما شادانست
پیوسته سرش سبز و دلش خندانست
اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال
آهسته بگوئیم مگر جانانست
ادامه مطلب...
گفتم که دلم آلت و انگاز مست
مانند رباب دل همآواز منست
خود ایندل من یار کسی دیگر بود
من میگفتم مگر که همباز منست
ادامه مطلب...
سرگشته چو آسیای گردان کنمت
بیسر گردان چو گوی گردان کنمت
گفتی بروم با دگری درسازم
با هرکه بسازی زود ویران کنمت
ادامه مطلب...
در دیدهٔ صورت ار ترا دامی هست
زان دم بگذر اگر ترا گامی هست
در هجده هزار عالم آنرا که دلیست
داند که نه جنبش و نه آرامی هست
ادامه مطلب...
تا حاصل دردم سبب درمان گشت
پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
جان و دل و تن حجاب ره بود کنون
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان گشت
ادامه مطلب...
ای هر بیدار با خبرهای تو خفت
ای هرکه بخفت در بر لطف تو خفت
ای آنکه به جز تو نیست پیدا و نهفت
از بیم تو بیش از این نمیرم گفت
ادامه مطلب...
او پاک شده است و خام ار در حرم است
در کیسه بدان رود که نقد درم است
قلاب نشاید که شود با او یار
از ضد بجهد یکی اگر محترم است
ادامه مطلب...
آن را که غمی باشد و بتواند گفت
گر از دل خود بگفت بتواند رفت
این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت
نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت
ادامه مطلب...
ای روی ترا غلام گلنار مخسپ
وی رونق نوبهار و گلزار مخسب
ای نرگس پرخمار خونخوار مخسب
امشب شب عشرت است زنهار مخسب
ادامه مطلب...
در جای تو جا نیست به جز آن جان را
در کوه تو کانیست بجو آن کان را
صوفی رونده گر توانی میجوی
بیرون تو مجو ز خود بجو تو آن را
ادامه مطلب...
آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمر
کو جمله به نمکزار خدا
ادامه مطلب...
ای دوست بدان کاین فلک پیروزه
از حلقهٔ جمع ما کند دریوزه
هر کس که کشد دمی ازین پستان شیر
بالغ گردد گرچه بود یک روزه
جهت دسترسی به کل 50 قسمت مختارنامه عطار بر روی لینک ذیل کلیک نمایید:
گلچین کتاب مختارنامه عطار نیشابوری(رباعیات عطار
ادامه مطلب...
شمع آمد و گفت: هر دم آتش بیش است
وامشب تنم از گریه به روز خویش است
گر میگریم به زاری زار رواست
تا غسل کنم که کشتنم در پیش است
ادامه مطلب...
بس آب که بگذشته ز سر از تو مراست
بس آتش و خون که در جگر از تو مراست
در عشق تو یکتا صفتم لیک چو شمع
در هر تویی سوز دگر از تو مراست
ادامه مطلب...
ما رندان را حلقه به گوش آمدهایم
ناخورده شراب در خروش آمدهایم
دست از بد و نیک و کفر و اسلام بدار
دُردی در دِه دُردنوش آمدهایم
ادامه مطلب...
خواهی که ز شغل دو جهان فرد شوی
با اهل صفا همدم و همدرد شوی
غایب مشو از دردِ دلِ خویش دمی
مستحضرِ درد باش تا مرد شوی
ادامه مطلب...
عشقت که به صد هزار جان ارزانی است
بحری است که موج او همه حیرانی است
تا لاجرم از عشق تو همچون فلکی
سر تا سر کارم همه سرگردانی است
ادامه مطلب...
دوش آمد و برگشاد صد پردهٔ راز
در پردهٔ دل جلوهگری کرد آغاز
در داد ندا که ای ز ما مانده باز
برخیز ز پیش و خانه با ما پرداز!
ادامه مطلب...
خورشید رخت ملک جهان میبخشد
دُرّ سخنت گنج نهان میبخشد
صد جان یابم از غم عشقت هر روز
گویی که غم عشق تو جان میبخشد
ادامه مطلب...
چندین در بسته بی کلیدست چه سود
کس نام گشادن نشنیدست چه سود
پیراهن یوسف است یک یک ذرّه
یوسف ز میانه ناپدیدست چه سود
ادامه مطلب...
از بس که امید و بیم میبینم من
از هر دو دلی دو نیم میبینم من
چندان که به سِرِّ کار در مینگرم
استغنائی عظیم میبینم من
ادامه مطلب...
جانی دارم عاشق و شوریده و مست
آشفته و بی قرار، نه نیست، نه هست
طفلی عجب است جان بی دایهٔ من
خو باز نمیکند ز پستان الست
ادامه مطلب...
تیرِ طلبِ عشق، روان، میانداز
از زه چه کنی فرو کمان میانداز
گر تیر تو اکنون به هدف مینرسد
آخر برسد تو همچنان میانداز
ادامه مطلب...
دردا که دلم بوی دوایی نشنود
در وادی عشق مرحبایی نشنود
وز قافلهای که اندرین بادیه رفت
عمری تک زد بانگ درایی نشنود
ادامه مطلب...
چون جان دلم ز سیر،چون برق شدند
مستغرق او، ز پای تا فرق شدند
این فرعونان که در درونم بودند
از بس که گریستم همه غرق شدند
ادامه مطلب...
آن ماه که از کنار شد بیرونم
در ماتم او کنار شد پر خونم
دوشش دیدم به خواب در،خفته به خاک
گفتم: چونی گفت: چه گویم چونم
ادامه مطلب...
یا گردن روزگار را زنجیری
یا سرکشی زمانه را تدبیری
این زاغوشان بسی پریدند بلند
سنگی چوبی گزی خدنگی تیری
ادامه مطلب...
