اشعار عرفانی شعرای بزرگ
منتخبی از زیباترین اشعار عرفانی مولوی، حافظ،سعدی ،عطار ،عراقی و سایر بزرگان شعر و ادب

گل از شوق تو خندان در بهارست

از آنش رنگهای بی‌شمارست

نهی بر فرق نرگس تاجی از زر

فشانی بر سر او زابر گوهر



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی

 بنام کردگار هفت افلاک

که پیدا کرد آدم از کفی خاک

خداوندی که ذاتش بی‌زوالست

خرد در وصف ذاتش گنگ و لالست



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی

بر در حکمت ز ماهی تا بماه

در کمر بینم ز کوهی تا بکاه

عرش چون بویی نیافت از هیچ جای

عرش را کرسی بشد در زیر پای



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی

حمد پاک از جان پاک آن پاک را

کو خلافت داد مشتی خاک را

آن خرد بخشی که آدم خاک اوست

جزو و کل برهان ذات پاک اوست



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی

همه جانهای صدیقان پر از خون

که می‌داند که سر کار او چون

ببین چندین هزاران سال کابلیس

نبودش کار جز تسبیح و تقدیس



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی

به نام آنک جان را نور دین داد

خرد را در خدا دانی یقین داد

خداوندی که عالم نامور زوست

زمین و آسمان زیر و زبر زوست



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی

واصفان را وصف او درخورد نیست

لایق هر مرد و هر نامرد نیست

عجز از آن همشیره شد با معرفت

کو نه در شرح آید و نه در صفت



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی

خورد عیاری بدان دل‌خسته باز

با وثاقش برد دستش بسته باز

شد که تیغ آرد زند در گردنش

پارهٔ نان داد آن ساعت زنش



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی

آفرین جان آفرین پاک را

آنکه جان بخشید و ایمان خاک را

عرش را بر آب بنیاد او نهاد

خاکیان را عمر بر باد او نهاد



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

چه شود اگر در آئی بطریق آشنائی

ز طریق آشنائی چه شود اگر در آئی

بر بیکسی بیائی دل خستهٔ بجوئی

دل خستهٔ بجوئی بر بیکسی بیائی



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

روی جانان مگر از دیدهٔ جانان بینی

یا مگر ز آینهٔ طلعت خوبان بینی

آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست

کی توان از نظر موسی عمران بینی



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

جدا شد از بر من آن انسی روحانی

شدم اسیر بلای فراق جسمانی

برفت یار و از او ماند حسرتی در دل

من و خیال وی و گفتگوی پنهانی



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

دل چو بستم بخدا حسبی الله و کفی

نروم سوی سوی حسبی الله و کفی

تن من خاک رهش دل من جلوه گهش

سرو جانم بفدا حسبی الله و کفی



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

بیک نظر کندم دیده مبتلای کسی

ندیده است چو دیده کسی بلای کسی

خرابی دل من نیست جز زدیدهٔ من

که بسته باد چنین روزن از سرای کسی



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

از شهر وفا صبا چه داری

از دوست برای ما چه داری

تا جان دهمت بمژدگانی

زان دلبر آشنا چه داری



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

دل آواره را در کوی خود آواره تر کردی

من بیچاره را در عشق خود بیچاره تر کردی

دلم خو کارهٔ ذوق شراب حسن خوبان بود

ز چشم و لب شرابم دادی و خو کاره تر کردی



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

شعلهٔ حسنی ز رخسار بتان افروختی

آتشی در ما زدی از پای تا سر سوختی

قامت بالا بلندان بر فلک افراختی

در هواشان شعلهٔ دل تا فلک افروختی



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

ای آنکه در ازل همه را یار بوده‌ای

از دار اثر نبوده تو دیار بوده‌ای

هر کار هر که کرد تو تقدیر کرده‌ای

پیش از وجود خلق در آن کار بوده‌ای



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

گفتی مرا کن ذکر هو سبحانه سبحانه

من از کجا و یاد او سبحانه سبحانه

باید چو ذکر هو کنم در سینه نقش او کنم

تا روی دل آنسو کنم سبحانه سبحانه



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

شدم آگه ز راه الحمدالله

که عشقم شد پناه الحمدالله

رهی کارد مرا تا درگه او

بمن بنمود اله الحمدالله



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

از خودی ای خدا نجاتم ده

زین محیط بلا نجاتم ده

یکدم از من مرا رهائی بخش

از غم ما سوی نجاتم ده



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

خدایا دلم را گشادی بده

دکان غمم را کسادی بده

بده شادئی از پی شادئی

گشادی پس هر گشادی بده



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

میفزاید جان حدیث عاشقان بسیار گو

بگذر از افسانه اغیار و حرف یار گو

حرف وصل یار گلزار است و حرف هجر خار

خار خار گفتنی گر داری از گلزار گو



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

بی‌پرده رخ نما که شوم من فدای تو

در چشم من در آ که شوم من فدای تو

دور از چشم بد که سراپای نکوئیی

نزدیکتر بیا که شوم من فدای تو



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

دل ز پی جست و جو در بدرو کو بکو

همره او دلبرش میبردش سو بسو

در بدر و کو بکو میرود و میدود

در طلب یار و بار نزد وی و رو برو



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

سوی ما آکه نباشد سفری بهتر از ین

روی ما بین که نباشد نظری بهتر از ین

طاعت ما کن و اخلاص بدست آور و صدق

سوی ما نیست ترا راهبری بهتر از ین



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

شدم آتش از غم او که مگر دمی کنم جا

چو درون سنگ آتش بدل چو سنگ او من

پری خیالش آید ز سرم خرد رباید

بچه سان رهم ندانم ز خیال شنگ او من



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

در کف پیاله دوش درآمد نگار من

کز عمر خویش بهره برد از بهار من

می‌داد و می‌گرفت و درآمد ببر مرا

شد ساعتی قرار دل بیقرار من



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

الهی ز عصیان مرا پاک کن

در اعمال شایسته چالاک کن

چو بآبی بسر ریزم از بهر غسل

دلم را چو اعضای تن پاک کن



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

ای که داری هوس طلعت جانان دیدن

نیست باشد شدنت وانگهش آسان دیدن

آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست

کی توان از نظر موسی عمران دیدن



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

با دل من جلو گلزار میگوید سخن

صد زبان بگشوده از یک یار میگوید سخن

بنگرید ای عاشقان بوی من و رنگ مرا

بو ز زلف و رنگ از رخسار میگوید سخن



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

بر دل تنگ ما فضای جهان

تیره شد از کشاکش تن و جان

تن خراست و علف همیخواهد

جان چو عیسی خدایرا جویان



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

در حریم قدس جانرا نیست بار از ننگ تن

ننگ تن یا رب بیفکن از روان پاک من

بخیه تا کی بر تن بر حیف خود خواهیم زد

کی بود کز دوش جان افتاده باشد بار تن



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

ای خدا عشقی که دل بر آتشش بریان کنیم

ماه سیمائی که جان از مهر او تابان کنیم

روح بخشی کو دهد هر دم حیاه تازهٔ

دم بدم جان بخشد و ما در رهش قربان کنیم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

طرفی نبستم زینجهان استغفرالله العظیم

خسبیدم و شد کاروان استغفرالله العظیم

عمر عزیزم شد تلف اندر پی آب و علف

کاری نکردم بهر جان استغفرالله العظیم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

ما را ره توفیق نمودند و بریدیم

بر ما در تحقیق گشودند و رسیدیم

یکچند بهر صومعه بدیم ارادت

یکچند بهر مدرسه گفتیم و شنیدیم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

ذّره ذرّه ز آسیای آسمان افتاده‌ایم

خورده آدم گندم و ما از جنان افتاده‌ایم

همنشین قدسیان بودیم در جنات عدن

حالیا در ظلمت این خاکدان افتاده‌ایم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

از شراب عشق مستی میکنم

با خیالی بت‌پرستی میکنم

پیش چشمی و لبی هر دم غزل

میسرایم شور و مستی میکنم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

میل صحرا گر کنی من سینه را صحرا کنم

میل دریا گر کنی من دیده را دریا کنم

گر تو خواهی عالمی ویران کنی در یکنفس

من بمژگان راه سیل از دیده خود وا کنم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

زهر قهر ار تو کنی در جامم

خوشتر از شهد بود در کامم

نوش لطف تو چه شکر نوشم

زهر قهر تو چه شهد آشامم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

تا من نشوم بیخود هشیار نمی‌باشم

تا دل ندهم از کف دلدار نمی‌باشم

گر غیر شوم یکدم با ناز نه پیوندم

تا یار نمی‌باشم با بار نمی‌باشم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

ناله‌ای با اثر هوس دارم

آتشی با شرر هوس دارم

با دلی پر ز درد عشق کسی

نالهای سحر هوس دارم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

من دیوانه گرد هر پری رخسار می‌گردم

ببوی آن گل خود رو دین گلزار میگردم

جهانرا سربسر مست از می توحید می‌بینم

گهی کز بادهٔ غفلت دمی هشیار میگردم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

نبود این تنگنا جای خوشی در غم فرو رفتم

ندیدم جای عیش خویش در ماتم فرو رفتم

فتاد اندر سرم سودای عیش جاودانی خوش

که در غم بود پنهان زان بغم خرم فرو رفتم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

از کش مکش خرد بتنگ آمده‌ام

وز نام پسندیده بننگ آمده‌ام

از بس که ز خویش ناخوشیها دیدم

با خویش چو بیگانه بجنگ آمده‌ام



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

بیا بیا بسرم تا بپات جان بدهم

جمال خود بنما تا ز خویشتن بروم

بخار زار فراق تو راه گم کردم

بیا بگلشن وصل ابد نمای رهم



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

دلم بحر و عشق تو در وی نهنگ

نهنگی که جا کرده بر بحر تنگ

هزاران هزار ار غم آید بدل

کند جمله را لقمهٔ عشق شنگ



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

چه بنشینم چه برخیزم قعودی لک قیامی لک

ترا ام نیستم خود را شخوصی لک مقامی لک

اگر گویم سخن با کس اگر خاموش بنشینم

بتو وزتست بهر تو سکوتی لک کلامی لک



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

در جهان افگندهٔ غوغای عشق

عالمی را کردهٔ شیدای عشق

آفتاب و ماه و اخترها روان

روز و شب سرگشتهٔ سودای عشق



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

فدای دوست نکردیم جان و دل صد حیف

ز اختیاز نرستیم ز آب و گل صد حیف

ز عشق حق نزدیم آتشی بجان نفسی

همیشه ز آتش دیویم مشتعل صد حیف



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

عشق بر اکوان محیطست و وسیع

عشق در عالم مطاع است و مطیع

عشق در دلها حیاتست و روان

عشق در سرها سماع است و سمیع



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

روی دل سوی هوا کردم غلط

جاده در راه خدا کردم غلط

چشم عقلم بود و بستم کاشگی

کور بودم از عما کردم غلط



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

عالم چو خاتمیست که این است عشق قص

از قصه‌است قصهٔ عشق احسن القصص

حق در کلام خویش بآیات مستبین

در شأن عشق و رتبه عالیش کرد نص



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

چو مرد او شدی مردانه میباش

چو مست او شدی مستانه میباش

اگر در سر هوای دوست داری

ز خویش و آشنا بیگانه میباش



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

یک غمزهٔ جان ستان مرا بس

از وصل تو کام جان مرا بس

تا هستی آن شود یقینم

دشنامی از آن دهان مرا بس



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

میبرد دل را هوا دستم تو گیر

پای می‌لغزد ز جا دستم تو گیر

پای دل در دام دنیا بند شد

اوفتادم در بلا دستم تو گیر



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

شب همه شب زاری بر در پروردگار

روز چو شد یاری خسته دلان فکار

داد گدائی بده بر در الله دوست

داد گدایان بده از مدد کردگار



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

از پای تا سر چشم شو حسن و جمالش را نگر

ور ره نیایی سوی او بنشین جمالش را نگر

در نرمش ار بارت دهد از چشم مستش باده کش

زان باده چون دل خوش شوی غنج و دلالش را نگر



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

دیده از نور جمال دوست چون بینا کنید

سر بلندان گوشه چشمی بسوی ما کنید

نوجوانان چون بیاد نرگسش نوشیدمی

اول هر جرعهٔ یاد من شیدا کنید



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

هر دل که عشق ورزد از ما و من برآید

کوشم بجان درین کار تا جان ز تن برآید

از عشق نیست خوشتر گشتم جهان، سراسر

سوی یقین گر آید از شک و ظن برآید



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

دلم از کشمکش خوف و رجا بسکه طپید

همگی خون شد واز رهگذر دیده چکید

مالک‌الملک بزنجیر مشیت بسته است

تا نخواهد سر موئی نتواند جنبید



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

جور ز حد ببر مگو جور زیاد میشود

از نظری بروی تو جور تو داد میشود

جور و جفا ز تو رواست هرچه تو میکنی بجاست

گر تو همه وفا شوی حسن کساد میشود



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

تا بکی این نفس کافر کیش کافرتر شود

تا بچند این دیدهٔ بی شرم ننگ سر شود

بس فسون خواندم برین نفس دغا فرمان نبرد

بس نصیحت کردمش شاید بحق رهبر شود



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

چون سخن از دلبر ما میرود

شاهدان را رنگ سیما میرود

چون حدیث یار بی‌پروا کنید

این دل شوریده از جا میرود



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

آنان که ره عالم ارواح بپویند

مردانه ز آلایش تن دست بشویند

بر فوق فلک رفته به جنات بر آیند

پویند گل از غیب و گل از خویش برویند



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

گاهی بغمزهٔ دلی آباد میکند

گاهی بلطف غمزدهٔ شاد میکند

آنکو زیاد می نرود یکنفس مرا

شادم اگر مرا نفسی یاد میکند



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

عشق استفاده از قلم و لوح حق کند

در مکتب خدا رخ خوبان سبق کند

عز قبول و رفعت اخلاص عشق راست

کو هر چه می‌کند همه از بهر حق کند



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

خوشا آنان که ترک کام کردند

به کام عار ننک از نام کردند

بخلوت انس با جانان گرفتند

بعزلت خویش را گمنام کردند



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

چو من کسی که ره مستقیم میداند

صفای صوفی و قدر حکیم میداند

طریق اهل جدل جمله آفتست و علل

ره سلامت قلب سلیم می‌داند



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

ندادم دل بعشق و جان روان شد

دریغا حاصل عمرم زیان شد

بتن تا میرسیدم جان شد از دست

بجان تا میرسیدم از جهان شد



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

هر آنکس که خود را پسندیده باشد

بهر مویش ابلیس خندیده باشد

نباشد پسندیده جز آنکه حقش

در آیات قرآن پسندیده باشد



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

با دوست مگو رازی هرچند امین باشد

شاید ز برون در دشمن بکمین باشد

چون دوست بود همدم دم هم نبود محرم

آگه بود از رازت با دل چو قرین باشد



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

چشم شوخ تو فتنه میسازد

ابروانت دو تیغه میبازد

قد و خدت چو بگذری بچمن

بر گل و سرو و نسترن نازد



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

دم بدم از تو یاد خواهم کرد

هوش جانرا زیاد خواهم کرد

دستم از وصل چون شود کوتاه

دل بیاد تو شاد خواهم کرد



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

عارف خدای دید در اصنام و حال کرد

زاهد زحق ببست دو چشم و جدال کرد

با زاهدان خام نجوشند عارفان

آنکه این خیال پخت خیال محال کرد



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

مستی ز شراب لب جانان مزه دارد

می خوردن از آن لعل بدخشان مزه دارد

چون پرده بر اندازد از آن روی چه خورشید

بر گردنش آن زلف پریشان مزه دارد



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

هر دم سر پر شورم سودای دگر دارد

آهوی جنون من صحرای دگر دارد

طوفان محیط عشق با دل چه تواند کرد

این قطره خون در سر دریای دگر دارد



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

نمی‌بینم در این میدان یکی مرد

زنانند این سبک عقلان بیدرد

ندیدم مرد حق هر چند بردم

بگرد این جهان چشم جهان کرد



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

هرکجا بود خوبی در فنون حسن استاد

در رموز معشوقی از تو میبرد ارشاد

زلف کافرت سرکش تیر غمزه‌ات جانکاه

دین ز دست این نالد جان از او کند فریاد



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰

من و یاد خدا دگر همه هیچ

بندگی و فنا دگر همه هیچ

شمع بیگانه پرتوی ندهد

من و آن آشنا دگر همه هیچ



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

جان ندارد جز تو کس یا مستغاث

خسته را فریاد رس یا مستغاث

خسته دل در غم تو بستهٔ

چند ناله چون جرس یا مستغاث



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت

زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت

از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی

یکنظر دردیده کردآن هر دون رادزدید ورفت



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

عاشقانرا در بهشت آرام نیست

عشقبازی کار هر خود کام نیست

پختهٔ باید بلای عشق را

کار این سودا پزان خام نیست



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

بخیالت نمی توانم زیست

بی جمالت نمی توانم زیست

تشنهٔ بادهٔ وصال توام

بی وصالت نمی توانم زیست



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

حلقهٔ آن در شدنم آرزوست

بر در او سرزدنم آرزوست

چند بهر یاد پریشان شوم

خاک در او شدنم آرزوست



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

عشق در راه طلب راهبر مردانست

وقت مستی و طرب بال و پر مردانست

سفر آن نیست که از مصر ببغداد روی

رفتن از جان سوی جانان سفر مردانست



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی

دلم دیگر جنون از سرگرفته است

خیال شاهدی در بر گرفتست

زسوز آتش عشق نگاری

سراپای وجودم در گرفتست



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

عرصه لامکان سرای من است

این کهن خاکدان چه جای من است

دلم از غصه خون شدی گر نه

مونس جان من خدای من است



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

بیابیا که دلم در هوات بیمار است

بخور غمم که سراپایم از غمت زار است

برس برس که زغمزه نماند جز نفسی

بوصل خویش بمن زس که عمر بسیار است



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

من و هزار گدا همچو من بنزد تو هیچست

گدا چه پادشهان زمن بنزد تو هیچست

کجا رسند بحسن تو دلبران خطائی

بتان چین و خطا و ختن بنزد تو هیچست



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی

دلم پیوسته با مهرش قرین است

محبت خاتم دلرا نگین است

سرم ویرانهٔ گنج الهی

دلم دیوانهٔ عقل آفرین است



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

گفتم چه چاره سازم با عشق چاره سوزت

گفتا که چاره آورد این کارها بروزت

گفتم که سوخت جانم در آتش فراقت

گفتا که کار خامست باید جفا هنوزت



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

بیمار زارم انت الطبیب

درد تو دارم انت الحبیب

از تست دردم گرد تو گردم

درمان من کن انت الطبیب



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

گفتمش دل بر آتش تو کباب

گفت جانها زماست در تب و تاب

گفتمش اضطراب دلها چیست

گفت آرام سینه های کباب



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

ای لال زوصف تو زبانها

کوته زثنای تو بیانها

با آنکه تو در میان جانی

جویای تو ایم در کرانها



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

یا رب تهی مکن زمی عشق جام ما

از معرفت بریز شرابی بکام ما

از بهر بندگیت بدنیا فتاده ایم

از بندگیت دانه و دنیات دام ما



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

تجلی چون کند دلبر کنم شکران تجلی را

تسلی چون دهد ازخود نخواهم آن تسلی را

بسوزد در تجلی و نسازد با تسلی دل

ببخشدگر تسلی جان دهم آن جان تجلی را



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

ترا سزاست خدائی نه جسم را و نه جانرا

تو را سزد که خودآئی نه جسم را و نه جانرا

توئی توئی که توئی و منی و مائی و اوئی

منی نشاید و مائی نه جسم را و نه جانرا



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
 
تاريخ : سه شنبه ۱ تیر ۱۴۰۰

از عمر بسی نماند ما را

در سر هوسی نماند ما را

رفتیم زدل غبار اغیار

جز دوست کسی نماند ما را



ادامه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی

اسلایدر