غزل شمارهٔ ۱۱۳
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات
آخر این تیره شب هجر به پایان آید
آخر این درد مرا نوبت درمان آید
چند گردم چو فلک گرد جهان سرگردان؟
آخر این گردش ما نیز به پایان آید
آخر این بخت من از خواب درآید سحری
روز آخر نظرم بر رخ جانان آید
یافتم صحبت آن یار، مگر روزی چند
این همه سنگ محن بر سر ما زان آید
تا بود گوی دلم در خم چوگان هوس
کی مرا گوی غرض در خم چوگان آید؟
یوسف گم شده را گرچه نیابم به جهان
لاجرم سینهٔ من کلبهٔ احزان آید
بلبلآسا همه شب تا به سحر ناله زنم
بو که بویی به مشامم ز گلستان آید
او چه خواهد؟ که همی با وطن آید، لیکن
تا خود از درگه تقدیر چه فرمان آید
به عراق ار نرسد باز عراقی چه عجب!
که نه هر خار و خسی لایق بستان آید
غزل شمارهٔ ۱۱۴
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
بیا در گلشن ای بیدل، به بوی گل برافشان جان
که از گلزار و گل امروز بوی یار میآید
گل از شادی همی خندد، من از غم زار میگریم
که از گلشن مرا یاد از رخ دلدار میآید
ز بستان هیچ در چشمم نمیآید، مگر آبی
که در چشمم ز یاد او دمی صدبار میآید
اگر گلزار میآید کسی را خوش، مرا باری
نسیم کوی او خوشتر ز صد گلزار میآید
مرا چه از گل و گلزار؟ کاندر دست امیدم
ز گلزار وصال یار زخم خار میآید
عراقی خسته دل هردم ز سویی میخورد زخمی
همه زخم بلا گویی برین افگار میآید
غزل شمارهٔ ۱۱۷
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات
مرا درد تو درمان مینماید
غم تو مرهم جان مینماید
مرا، کز جام عشقت مست باشم
وصال و هجر یکسان مینماید
چو من تن در بلای عشق دادم
همه دشوارم آسان مینماید
به جان من غم تو، شادمان باد،
هر آن لطفی که بتوان مینماید
اگر یک لحظه ننماید مرا سوز
دگر لحظه دو چندان مینماید
دلم با اینهمه انده، ز شادی
بهار و باغ و بستان مینماید
خیالت آشکارا میبرد دل
اگر روی تو پنهان مینماید
لب لعل تو جانم مینوازد
بنفشه آب حیوان مینماید
ندانم تا چه خواهد فتنه انگیخت؟
که زلفش بس پریشان مینماید
به دوران تو زان تنگ است دلها
که حسن تو فراوان مینماید
چو ذره در هوای مهر رویت
عراقی نیک حیران مینماید
غزل شمارهٔ ۱۲۴
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات
مرا از هر چه میبینم رخ دلدار اولیتر
نظر چون میکنم باری بدان رخسار اولیتر
تماشای رخ خوبان خوش است، آری، ولی ما را
تماشای رخ دلدار از آن بسیار اولیتر
بیا، ای چشم من، جان و جمال روی جانان بین
چو عاشق میشوم باری، بدان رخسار اولیتر
ز رویش هرچه بگشایم نقاب روی او اولی
ز زلفش هر چه بر بندم، مرا زنار اولیتر
کسی کاهل مناجات است او را کنج مسجد به
مرا، کاهل خراباتم، در خمار اولیتر
فریب غمزهٔ ساقی چو بستاند مرا از من
لبش با جان من در کار و من بیکار اولیتر
چو زان می درکشم جامی، جهان را جرعهای بخشم
جهان از جرعهٔ من مست و من هشیار اولیتر
به یک ساغر در آشامم همه دریای مستی را
چو ساغر میکشم، باری، قلندروار اولیتر
خرد گفتا: به پیران سر چه گردی گرد میخانه؟
ازین رندی و قلاشی شوی بیزار اولیتر
نهان از چشم خود ساقی مرا گفتا: فلان، می خور
که عاشق در همه حالی چو من میخوار اولیتر
عراقی را به خود بگذار و بیخود در خرابات آی
که این جا یک خراباتی ز صد دیندار اولیتر
http://ganjoor.net/eraghi/divane/ghazale/
