اشعار عرفانی شعرای بزرگ
منتخبی از زیباترین اشعار عرفانی مولوی، حافظ،سعدی ،عطار ،عراقی و سایر بزرگان شعر و ادب

 
تاريخ : پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹

 

باب ششم

 از نشانهای مرک دل آن است که بر طاعتی که از کف داده ای اندوه خوری و از گناهی که ورزیده ای پشمانی نکنی. ۵۰. زنهار که گناه در چشمت چندان بزرگ نماید که تو را از خوش گمانی به خدای تعالی باز دارد: آنکه خداوند خود را می شناسد، گناه را در کنار کرمش څرد می بیند. ۵۱. آنگاه که خدا را به عدل خود پذیره شود، هیچ گناهی کوچک نیست؛ و آنگاه که تو را به فضل خود پذیره شود، هیچ گناهی بزرگ نیست.| ۵۲. هیچ طاعتی را امید قبول بیش از آن طاعتی نیست که از دید تو ناپیدا شود و در نزد تورد نماید. ۵۳. خداوند به تو الهام می کند تا تو را به سوی خود آورد. ۵۴. خداوند به تو الهام می کند تا تو را از پنجۂ اغیار امان دهد و از یوغ آثار بگشاید. ۵۵. خداوند به تو الهام می کند تا تو را از زندان هستیت بیرون کند و به میدان دیدار در آورد. ۵۶. نورها بارگي دلها و درونماست.

 

۵۷. روشنی لشکر دل است چنانکه تاریکی لشکر تقس. هرگاه خدا بخواهد بنده اش را فیروزی دهد، لشکرهای روشنی را بدو می رساند و تازش سپاه تاریکی و لشکر اغیار را از او باز می دارد. ۵۸. نور پرده می درد و بصیرت داوری می کند و روی آوردن و روی گرداندن از آن دل است.

۵۹. زمار خوشدل نباشی که طاعتی از تو سر زده ست؛ بلکه خوشدل باش که طاعت از خدای به تو برآمده ست. «قل بفضل الله و بزحمه قبلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون» (يونس: ۵۸)| ۶۰. خداوند روندگان به سوی خود و رسیدگان کوی خود را از دیدار اعمال و احوالشان باز داشته است: روندگان را از آن روی که در اعمال خود، صدق با خدا را به تمامی درنیافته اند؛ و رسیدگان را از آن روی که خدا به دیدار خویش حالهاشان را بر ایشان نا پیدا کرده است.

باب هفتم ۶۱. شاخه های خواری جز از دانه های از قد می کشد. ۶۲. چیزی چون و هم تو را به فرمان خود نمی آورد ۶۳. از آنچه بدان آزمند نه ای آزادی و آنچه را بدان آزمندی بنده ای ۶۴. هر که را نوازشهای احسان به سوی خدا راهی نکرده است، بسته به زنجیرهای بلا به جانب او می کشند. ۶۵. آنکه نعمتهای خدا را شکر تنگند، در معرض زوال آن هاست؛ و آنکه شکر گند، نعمت را به پایست استوار کرده است.

 

۶۶. آنگاه که پیایی با خدا بدکرداری می کنی، از نیکونی او در هراس باش، مبادا تو را استدراج باشد. «سندرم من حيث لا يعلمون.» (اعراف: ۱۸۲) ۶۷. از نادانی های مرید یکی آن است که چون گستاخی ای کرد و عقوبت آن به تأخیر افتاد، گفته باشد: «اگر آنچه از من رفته است گستاخی ای می بود، یاری خدا از من بریده می شد و دوری از او ناچار می آمد. » باشد که باری چنان بریده شود که او خود نبیند - هرچند تنها به قدر منع زيادت احوال باشد و در مقام بعد چنان افتد که خود در نیاید – هرچند تنها آن باشد که او را با هرآنچه آرزو می کنند رها کنند. ۶۸. هرگاه بنده ای می بینی که خدا به اورادگاشته و او را در این کار یاری می کند، مبادا از آن سبب که نشانهای عارفان و نشاطهای محبان را در او نمي يابي، آنچه خدا به او داده است را خوار بگیری؛ که اگر واردی نبود، وردی نبود. ۶۹. قومی را خدا به خدمت خویش گراشته ست و قومی را به محبت خویش گزیده ساخته ست؛ « ئي هؤلاء وهؤلاء من عطاء ربك وما كان غطاء ربك محظورا.» (اسراء: ۲۰)

باب هشتم ۷۰. كم افتاده است که واردات الهی جز به تاگاه درآید، مبادا بندگان بدان دعوى استعداد کنند. ۷۱. هرگاه کسی را دیدی که هر پرسشی را پاسخی می گوید و هر چه را می بیند به زبان می آرد و از هرچه می داند سخن می گوید، این همه را بر تاداتيش گواه گیر.

۷۲. خداوند سرای دیگر را جایگاه پاداش بندگان مؤمنش قرار داد؛ چرا که این سرای آنچه ایشان را خواهد داد، در خود نمی گنجد؛ و چرا که پایه ایشان برتر از آن است که در جایی پاداش یا بند که آن را بقايي نيست.

۷۳. هرکه بی درنگ میوه طاعت خود را یافت، طاعتش سرانجام پذیرفته خواهد شد.

۷۴. هرگاه خواستی ارج خویش را نزد خدا بدانی، بنگر تا تو را در چه گاشته است.

۷۵. هرگاه خدا تو را طاعتی روزی کرد و آنگاه تو را به خویش از آن بی نیاز کرد، بدان که نعمت پیدا و پنهان خود را بر تو افشانده است.|

باب کم

۷۶. بهترین چیزها که باید از خدا خواست، همان است که او از تو خواسته است. ۷۷. اندوه بر فقدان طاعت بی آنکه بدان برخیزی، از نشانحای فریفتگی است. | ۷۸. عارف آن نیست که چون از خدا به رمزي سخن گوید، او را از آن رمز نزدیک تر بیابد؟ بلکه عارف آن است که در هستي حق چنان ناچیز شده باشد و در دیدار او چنان در پیچیده باشد که رمزیش نمانده باشد. ۷۹. امید آن است که مقرون عمل باشد؛ ورنه آرزو پیست پندارین. ۸۰. خواهی عارفان از خدای، صدقي بندگی و به جای آوردن حقوق خداوندگاری است. ۸۱. خداوند تو را می گشاید مبادا در فروبستگی بماني؛ و فرو می بندد مبادا در گشادگی رها شوی؛ و از این هردو برون می آد مبادا از آن چیزی جز او باشی.

 

۲. عارفان را گشاد سهمگین تر است از بست؛ چرا که اندکند آنان که در گشاد از کرانه های ادب در نمی گذرند. در گشاد شادخوارگی ایست که نفس از آن کام می یابد، حالیا که در بست نفس را کامی نیست. ۸۳. باشد که در ده خدا بازداشت باشد و در بازداشت او ډهش. هرگاه درهاي فهم بازداشت بر تو گشوده شد، بازداشت عين ډهش می گردد. ۸۴. پیداي عالئم فریب است و پنهان آن اندرز. نفس در فری پیدا می نگرد و دل در اندرز پنهان.

۸۵. اگر می خواهی تو را سر بلند

پاینده باشد، به سر بلندي ناپایدار سرفرازی مگن.

۸۶. طی حقیقی آن است که در ازای دنیا را چنان در نوردی که عقبی به تو از تو نزدیک تر باشد.

۸۷. ده

خلق همانا حرمان است و بازداشت حق همانا احسان.

باب دهم

۸۸. خداوند ما برتر از آن است که بنده طاعت به نقد کند و او پاداش به نسیه دهد.

۸۹. پاداش خداوند مر طاعت را همین بس که شایستگی تو را بدان طاعت روا داشته است.

۹۰. آنچه خدا در طاعت خویش بر دل طاعت گزار می گشاید و از آرمیدن با خویش بر او فرو می آورد، خود پاداشی بسنده است.

۹۱. هرکه خدا را بندگی کند تا چیزی به دست آرد که از او چشم دارد یا که به طاعت خود عقوبت خدا را از خویش باز دارد، آنچه سزاوار اوصاف خداست به جا نیاورده است.

 

۹۲. اگر خدا تو را می دهد، نیکي خود را می نماید؛ و اگر از تو باز می دارد، چيرگي خود را بر تو آشکار می کند. به هر روی با تو آشنایی می کند و به لطف به تو رو می آرد ۹۳. بازداشت تو را می شکنجد؛ چراکه در آن خدای را در نمي يابي. ۹۴. باشد که خدا در طاعت بر تو بگشاید و در قبول نکشاند؛ و باشد که گناه را در تو روان سازد و همان سبب رسیدن شود. ۹۵. گناهی که سرافکندگی و نیاز برجای نحد، حتر از طاعتی است که سرافرازی و سروری بیاورد.

۹۶. دو نعمت است که هیچ از آن بیرون نیست و هر باشنده ای از آن ناچار است: نعمت ایجاد و نعمتی امداد. اول به ایجاد تو را نعمت داد و سپس امداد پیاپی فرمود

۹۷. بي چيزي تو ذاتی است و هر چه تو را از آن بی چیزی پنهان مانده باشد، به هم رسیدن اسباب آن را فرا یاد می آرد. بي چيزي ذاتی به عرض ها بر داشته نمی شود. ۹۸. بهترین وقت ها آن است که در آن، بي چيزي خود را در دیده می آری و به بي قدري خود باز می پردازی. ۹۹. آنگاه که خدا تو را از خلایق می ماند، بدان که بر سر آن است که در آرمیدن با خود را بر تو بگشاید. ۱۰۰. آنگاه که خدا زبان تو را به خواهش می گشاید، بدان که بر سر آن است که با تو ډچش

۱۰۱. بي قراري عارف فرو نمی نشیند و با جز خدا قرار نمی گیرد.

 

۱۰۲. ظواهر به نور آثار خدا روشن می شود و اندرون ها به نور اوصاف او؛ چنین است که روشنایی ظاهر فرو می کشد و روشنايي دل ها و درون ها فروکش نمی کند. و از این روی گفته اند:

اين شمس النهار تغب باللي للي و شمش القلوب ليس تغيب

آفتاب روز در شب در خزید و آفتاب دل نگردد نا پدید

آفتایا ترک این گلشن کنی تا که تحت الارض را روشن کنی آفتاب معرفت را تقل نیست مشرق او غير جان و عقل نیست

(مولانای روم)

باب یازدهم

۱۰۳. بگذار دانستن اینکه او - سبحانه - تو را مبتلا کرده است، تو را در بلا فرو كاهد؛ يعنى آنکه مقدرات را با تو رویا روی نموده، هموست که تو را به یک پسندی خویش خو داده است. 104. از کوته نظریست که کسی مھرباني خدا را از مقدرات او جدا پندارد.

۱۰۵. از التباين راه ها باکی نیست؛ بلکه از چيرگي هوس اندیشه باید کرد. ۱۰۹. پاکا خدایی که راز گزیدگی را در نمود آدمیزادگی پوشاند و فت خداوندگاری را در نمایش بندگی پدیدار ساخت ۱۰۷. خداوند خود را به دیر آمدن آنچه می خواهی باز خواست مکن؛ بلکه خویشتن را به دیر آوردن ادب باز خواست نما. ۱۰۸. هرگاه خدا در ظاهر تو را پیرو فرمانهاي خويش ساخت و در باطن تو را روزی کرد که چیرگی را گردن نھی، حقا که لطف را بر تو كلان کرده است. ۱۰۹. نه هرکه گزیدگیش بر قرار شد، به تمامی رها شده باشد.

باب دوازدهم

۱۱۰. تنها سفيهان اوراد را خوار می شمارند. هر چند الهامات الهی را در آخرت باز می توان جست و هرچند اوراد با سپری شدن این جمان سپری می شوند و هر چند پرداختن به آنچه هستیش دیگرگون نمی گردد، سزاوار تر است؛ بارى الهام چیزیست که تو از خدای می طلبی و اوراد آن است که او از تو می طلبد. آنچه او از تو می خواهد کجا و آنچه تو از او می خواهی کجا؟

۱۱۱. یاری به قدر استعداد در می رسد و روشنایی به قدر زلالي درون در می تابد.

۱۱۲. غافل چون سر از خواب با مداد بر می دارد، می اندیشد که چه باید کرد؛ حاليا که عاقل می نگرد تا خدا با او چه خواهد کرد.

۱۱۳. عابدان و زاهدان از هر چیز می رمند؛ زیرا خدا را در همه چیز می نگرند. اگر او را در هر چیز می دیدند، از چیزی نمی رمیدند. 114. خداوند تو را در این جهان فرموده است که در آفریدگان او بنگری و در آن جهان خود کا ذاتی خویش را بر تو آشکار خواهد کرد.

۱۱۵. چون خداوند می داند که تو از او نمی شکیبی، آنچه را از او سر می زند با تو می نماید.

۱۱۹. چون خداوند تنگدلي تو را می دانست، طاعات را از عمر تو رنگارنگ ساخت؛ و چون می دانست به طاعت آزمند خواهی شد، آن را در اوقاتی چند مقرر کرد تا تو را اندیشه گزاردن نماز باشد و نه اندیشه بر قرار بودن نماز؛ که نه هرکه در نماز است، نماز گزار است. ۱۱۷. نماز پیرایش دلهاست از شوخ گناه و گشایشی است مر دروازه غیب را. ۱۱۸. نماز مكان مناجات است و كان صفا، میادین اسرار در آن فراخ می شوند و پرتوهاي انوار تابناک می گردند. چون خدا می دانست که ناتواني، شماره نمازها را كاست؛ و چون می دانست که به فضل او محتاجی، برکت آنها را افزود. ۱۱۹. هرگاه طاعتی را پاداش می طلبی، از تو صدق در آن طاعت را می طلبند. بدگان را همين بس که به سلامت رود. ۱۲۰. از کر طاعتی که تو نگزارده ای، پاداش مخواه. تو را پاداش طاعت این بس که څداش

بپذیرد.

۱۲۱. خداوند چون بخواهد فضل خود را به تو بنماید، خود می آفریند اما به تو نسبت می دهد.

۱۲۲. اگر خدا تو را به تو واگذارد، سرزنش را بر تو پایانی نخواهد بود؛ و اگر با تو بخشش نماید،

۱۲۳. در اوصاف خداوندگاري او بیاویز و اوصاف بندگی را بر خود راست کن.

۱۲۶. از آنچه آفریدگان راست، خدا تو را باز داشته است که دعوی چیزی کنی که آن تو نیست. شود که تو را روا باشد اوصاف او را دعوی کنی، حالیا که خداوندگار جهانیان است؟ ۱۲۵. چگونه به کرامتی خرق عادتی گئی، حالی که هنوز در عادات نفساني خود رخنه نکرده ای؟ ۱۲۹. کار آن نیست که در طلب باشی؛ کار آن است که تو را نیکوي ادب روزی شود. ۱۲۷. هیچ چیز بسان پریشانی از براي تو طلبکاری نمی کنند و چیزی چون افتادگی و نیاز دهش ها را به سوی تو نمی شتاباند. ۱۲۸. اگر چنان بودی که به خدا ترسیدی مگر از پی نابودي بدى هات و ناپدید دعوی هات، هرگز بدو نخواستی رسید؛ بلکه اگر خدا بخواهد که تو را به خود برساند، صفتها و نعتهایت را به صفتها ونعتهای خود می پوشاند و تو را بدانچه از او به تو می رسد، به خود می رساند؛ نه بدانچه از تو به او می رسد.

باب چهاردهم ۱۲۹. اگر پرده پوشي نغز خدا نبود، هیچ طاعتی در خور پذیرش نمی افتاد. ۱۳۰. هنگامی که طاعتی می گزاری، به برداري خدا بیشتر نیازمندی تا آنگاه که از او سر می

 

۱۳۱. پرده را دو گونه است: پرده از گناه و پرده بر گناه. مردمان عوام از خدای تعالی پرده بر گناه می خواهند؛ چرا که از فرو افتادن پایه خویش در نزد خلق در هراسند؛ اما گزیدگان از خدا پرده از گناه می خواهند؛ زیرا از فرو افتادن پایه خویش در نزد پادشاه راستین می هراسند. ۱۳۲. آنکه تو را گرامی می دارد، پرده نغزی را که بر تو پوشیده اند ارج می نهد؛ پس سپاس باد آن پرده پوش را نه آنکه تو را گرامی می دارد و سپاس می کند.

۱۳۳. تو را همنشینی نیست جز آنکه با تو می نشیند و به عیبهای تو آگاه است - هیچ کس چنین نیست مگر آن سرور کریم. باری کمترین همنشین آن است که تو را نه از هر آنچه از تو بدو می رسد خواسته باشد. ۱۳۶. هرگاه نور يقين در تابید، آخرت را به خود نزدیک تر از آن بینی که به سوی آن راهی شوی و زیورهای دنیا را بنگری که تیرگی فنا بر آنها پیدا شده است.

۱۳۵، هستی چیزی که با خدا باشد او را از تو نمی پوشاند - حاليا که چیزی با او نیست - بلکه خدا را پندار بودن چیزی با او از تو می پوشاند.

۱۳۹، اگر خدا در مخلوقات نمودار نمی شد، چشمها بر ایشان نمی افتاد. باری اگر صفات او پدیدار می شد، مخلوقات از میان می رفتند.

۱۳۷. هر چیز را خدا در می نماید؛ زیرا که اوست پنهان در اندرون. و هستي هر چیز را در هم می پیچد؛ زیرا که اوست نمایان در برون ۱۳۸. خداوند تو را پروانه داد که در آنچه در آفریدگان است بنگری اقا روا نداشت که در هستی ایشان در ایستى. «قل انظروا ماذا في الشهوات» (یونس: ۱۰۱) دروازه هوشیاری را می گشاید، اما نگفته است «بنگرید آسان ها را» مبادا تو را از هستی این پیکره ها نشان دهد.

 

۱۳۹. عوالم هستی به برقراري خدا برقرارند و با یگانگي ذات او پوچ شده اند.

باب پانزدهم

140. مردمان تو را از هر آنچه در تو گمان می برند، می ستایند. تو خود از هر آنچه از خود می داني، نکوهشگر خویش باش. 141. مؤمن را که می ستایند، از خدا آزرم دارد که به وصفی ستوده شود که در خود نمی بیند.

۱۶۲. نادان ترین مردم آن است که يقين خود را از گرگان مردمان واگذارد. ۱۶۳. آنگاه که خدا زبانهای ستایشگران را بر تو می گشاید حالیا که سزاوار آن نیستی، او را به آنچه شایسته اوست ستای 144. زاهد را چون بستایند، تنگ دل شود، چه ستایش را از جانب خلق می بیند؛ و عارف را چون بستایند، گشاده دل شود، چه ستایش را از جانب آن ملک حق می بیند. 145. هرگاه چنان بودی که چون تو را بدهند، ډهش دلت را بگشاید و چون بازدارند، بازداشت دلت را تنگ نماید، آن را نشانی گیر بر كودكي خود و ناراستی در بندگی.

باب شانزدهم 146. هرگاه گناهی از تو سر زد، مبادا سبب شود که از به هم رسیدن راستی با خداوندگارت تا امید شوی؛ شاید آخرین گناهی باشد که بر تو نوشته اند

 

۱۶۷. هرگاه خواستی دروازه امید بر تو گشوده شود، آنچه را از خدا به سوی تو می آید، در دیده آر؛ و هرگاه خواستی دروازه بيم بر تو گشوده شود، آنچه را از تو به سوی خدا می رود، در دیده آرنا 148. بسا کره ها که خدا تو را در شب دلتنگی دهد، حالیا که آن را در بامداد روز دل افروزی در نتوانستی یافت. «لا تدرون أيهم أقرب لكم تفعة.» (نساء: ۱۱) ۱۶۹. مطلع نورها دلها و درو نماست.| ۱۵۰. نوریست در دلها نهاده که از نوری که از گنجهای غیب می آید، مایه می گیرد. 151. نوریست که خدا بدان از آثار خویش پرده برمی دارد و نوریست که بدان از اوصاف خود پرده باز می کشد.

۱۵۲. بسیار افتد که دلها در نورها در مانند؛ همچنانکه نفسها در توده های اغیار پوشیده می شوند. ۱۵۳. خدا از آنجا که روشنایی درون را ارج نهاد، آن را در توده های ظاهر در پوشید؛ مبادا آن روشنایی از نمایش دست سوده شود و مبادا بر سر زبان ها افتد.

باب هفدهم

154. پاکا خدایی که از دوستان خود به کس نشان نمی دهد، مگر تا که از خود نشان داده باشد؛ وکس را به ایشان نمی رساند، مگر آن را که خواسته باشد به خود برساند.

 

 

155. بسیار افتد که خدا پنهان پادشاهی خویش را به تو بنماید اما تو را از اگهی بر رازهای بندگان باز دارد.

۱۵۹. آنکه از رازهای بندگان آگاه شود حاليا که از رحمت الهی منیش ندارد، آن اگهی اش فتنه شود و رنج و دشواری آزد.

۱۵۷، بهره مندی نفس از گناه پیدا و آشکار است و از طاعت پنهان و ناپیدا؛ و درمان آنچه تا پیداست دشوار است.

۱۵۸. بسیار افتد که ريا جايي بر تو در آید که مردمان تو را نمی نگرند. ۱۵۹. آگاهي تو از اینکه مردمان برگزیدگیت را می دانند، نشان از ناراستي تو در بندگیت می دهد. ۱۹۰. نگریستن مردمان را به خود در نگریستن خدا به خود ناپدید کن و روی آوردن ایشان را به خود با دیدن آنکه خدا به تو روی می آورد از نظر بینداز.

۱۹۱. آنکه حق تعالی را می شناسد، او را در هر چیز می بیند و آنکه در او فنا شده باشد، همه چیز را از نظر می اندازد و آنکه او را دوست دارد، هیچ چیز را به او ترجیح می دهد. ۱۹۲. حق تعالی را شدت نزدیکی به تو از تو پوشیده است. ۱۹۳. خداوند از شدت آشکاری خویش در پرده است و از عظمت روشنایی خود از دیده ها پنهان است.

 

 

باب هژدهم 164. مبادا طلب خود را سبب ډهش خداوند بینکاری - که این از کم خردی است؛ بلکه باید طلب کنی تا بندگی نموده باشی و آنچه شایسته خداوندگاری است بجا آورده باشی. ۱۹۵. چگونه تواند بود که طلب تو که مؤځر است، سبب ډه خدای شود که مقدم است ؟ 166. فرمان ازل را پایه بالاتر از آن است که بسته علل و اسباب باشد. ۱۹۷. عنایت خدا به تو از برای آنچه از تو سر زده است نیست. آنگاه که عنایت او به تو روی نمود و توجه او تو را دریافت، خود تو کجا بودی؟ در ازل نه پاکي اعمال بود و نه هستي احوال؛ بلکه آنجا فضل محض بود و ډهش های کلان و دیگر هیچ. ۱۹۸، خداوند می دانست بندگان ظهور راز عنایت را چشم نهاده اند؛ از آن رو گفت «یخت برحمته من يشاء.» (بقره: ۱۰۵) و می دانست اگر ایشان را به این گفتار رها کند، بر حکم ازل دل می کند و طاعت را فرو می گذارند؛ از آن رو گفت « رحمه الله قريب من المحيسنين .» (اعراف: 56) ۱۹۹. خواست خدا تکیه گاه هر چیز است و به چیزی تکیه نمی کند.

باب نوزدهم

۱۷۰. بسیار افتد که ادب ایشان را بر آن دارد که از سر اعتماد به قسمت الهی و از آنجا که اشتغال به ذكر آنها را از سؤال باز داشته است، طلب را وا نکند.

 

۱۷۱. تنها آنکه را فراموش تواند كرد، باز یاد می آورند و تنها آنکه را فروگذار تواند كرد، هشدار می دهند. ۱۷۲. در رسیدن درویشی عیدی است مریدان را. ۱۷۳. بسیار افتد که در درویشی چیزها بیابی که در روزه و نماز نمی یابی. ۱۷۶. درویشی گسترانیدن دامن دهش هاست. ۱۷۵. اگر می خواهی که ډهش ها تو را در رسد، مستمندی و درویشی را بر خود درست کن. «إئي الدقات للفقراء والمساكين.» (توبه: 6۰)

۱۷۹. خود را در اوصاف خویش راست کن تا خدا تو را به اوصاف خود یاری کنند. خود را در افتادگی خویش راست کن تا خدا تو را به بلند جایگاهي خود یاری کنند. خود را در ناتواني خویش راست کن تا خدا تو را به توانایی خود یاری کند. خود را در بی بنیگی خویش راست کن تا خدا تو را به نیرو و توان خود یاری کند.

باب بیستم

۱۷۷. بسیار افتد که کرامت کسی را روزی شود که راست روي او به کمال نرسیده باشد. ۱۷۸. از نشانهای آنکه حق تعالی تو را در کاری گاشته است، آن است که در آن پیوسته برقراری و تو را میوه می دهد. ۱۷۹. آنکه را گفتار از خوان نیکوکاري خود مایه می گیرد، بد کرداری دهان می بندد؛ و هرکه را گفتارش از خوان نیکویی خدا با او مایه می گیرد، چون بدی کرد خاموش نمی شود.

 

۱۸۰، روشنایی خردمندان از سخنان ایشان پیشی می گیرد و بر هركجا آن روشنایی افتاده باشد، فهم سخن بدان جا می رسد. ۱۸۱. بر هر سخنی که بر می آید، جامه دلى پوشیده است که از آن برآمده است. ۱۸۲. هرکه را پروانه سخن آوری داده باشند، گوشهای مردمان گفتارش را در می یابد و اشاراتش بر ایشان روشن می گردد. ۱۸۳. اگر تو را پروانه گفتار نداده باشند، بسیار افتد که روشنايي حقایقی که از آن دم می زني، در کسوف آيد.

184. گفتار ایشان با سرریز وجد است و یا از سر رهنایي مريدان. آن نخستین، رهروان را افتد، و این دیگری، خداوندان لنگر و به راستی رسیدگان را. ۱۸۵. گفتارها خورش روزی خوران نیوشندگان است؛ و تو را جز آنچه می خوری، هیچ نیست. ۱۸۹. بسیار باشد که کسی از مقامی سخن گوید که او را بر آن نظری افتاده است و بس؛ و بسیار باشد که کسی از مقامی سخن گوید که بدان در رسیده باشد؛ و جدایی این دو جز بر دیده وران پوشیده است. ۱۸۷. روندگان راه را نباید از الهامی که ایشان را رسیده است دم زنند؛ که از تأثیر آن در دلهاشان می کاهد و ایشان را از راستی با پروردگارشان باز می دارد.

۱۸۸. دست را به گرفتن از آفريدگان فرا مبر مگر آنکه در ایشان خدای را به دهندگی دیده باشی؛ و اگر چنین دیدی، آنچه را با دانش تو راست می آید برگیر.

۱۸۹. بسیار افتد که عارفي شرم دارد از آنکه نیاز خود را به نزد خدا برد تا به آنچه خدا خواسته است بسنده کرده باشد، چگونه شرم نکند که نیاز به آفریدگان خدا برد؟ |

 

باب بیست و یکم ۱۹۰. هرگاه میان دو کار ندانستی کدام سزاوارتر است، بنگر تا کدام بر نفی تو گران تر است، | آن را پیش گیر؛ که بر نفس چیزی گران نمی آید مگر آن چیز حق باشد. ۱۹۱. از نشان های پیروي هوس، شتاب در مستحبات و شستی در گزاردن واجبات است. ۱۹۲. خداوند طاعات را در اوقاتي معين محدود کرد تا تو را واپس افکندن از آن ها باز ندارد؛ و وقت را بگسترد تا تو را سهمی در گزینش بماند. ۱۹۳. خداوند می دانست که برخاستن به طاعت از بندگان کمتر آید، پس ایشان را به زنجير

با پستن» به سوی آنها برد: «پروردگارت در شگفت است از مردمانی که آنها را به زنجیر به سوی کشت می برند.» 194. خداوند خدمت خود را بر تو بایسته کرد؛ باری، بایسته کرد تا تو را به بهشت در آزد. | ۱۹۵. هرکه دور می انگارد که خدا او را از کام ورزمایش برهاند و از ناهوشیاریش به درآرد، قدرت الهی را ناتوان انگاشته است. «وكان الله على كل شيء مقتدرة.» (کهف: 45) ۱۹۹. بسیار باشد که خدا تاریکی ها را بر تو درآورد تا ارج آنچه تو را ارزانی کرده است با تو

بنماید

۱۹۷. هرکه ارج ډهش ها را به بودنشان نشناخت، آن را به نابودنشان خواهد شناخت.

۱۹۸. مبادا در رسیدن دهش ها چنان تو را خیره کند که از گزاردن آنچه سپاس را شاید، در ماني؛ که این از جمله چیزهاست که از پایه تو می افکند. ۱۹۹. لنگر انداختن شيريني هوس در دل، دردی است دشوار درمان.

 

۲۰۰. کام ورزی را هیچ از دل بیرون نمی کند مگر نمی تکان دهنده یا بویه ای آرام ژیا۔ ۲۰۱. خداوند چنانکه نمی پسندد کسی با وی در طاعت بنده شریک باشد، دوست ندارد کسی با او در دل بنده شریک باشد. طاعتی را که در آن شریک داشته باشد نمی پذیرد و به دلی که در آن شریک داشته باشد رو نمی کند.

باب بیست و دوم

۲۰۲. هستند نورهایی که پروانه وصول دارند و هستند نورهایی که پروانه دخول دارند. ۲۰۳. بسیار افتد که روشنی ای بر تو درآید و دلت را انباشته از نقوش آثار بیند و به همانجا که از آن آمده بود، بازگردد. دلت را از اغیار خالی کن تا خدا آن را از معارف و اسرار پر کند. ۲۰4. مبادا در درنگ دهشهای خدا نگاه کنی؛ بلکه در نفس خود بنگر که چون به کندی به خدا رو می آورد. ۲۰۵. بایسته هایی است بسته در زمان که تاوان آن را می توان داد و هر دم را بایسته ای است که آن را تاوان نمی توان داد که دمی در نمی رسد مگر آنکه خدای را در آن حقی نو است بر تو و بایستی استوار. چگونه در آن دم حق جز آن دم را خواهی گزارد، حالا که حق خدای را در آن دم نگزارده ای؟ ۲۰۹. آنچه از روزگار زندگیت می رود بی تاوان است و آن فایده که از آن توان گرفت بي کاست.

۲۰۷. هیچ چیز را دوست می داری مگر که بنده آن چیز باشی حاليا خدا دوست مي دارد که بنده جز او باشی.

 

۲۰۸. نه از فرمانبریت خدای را سودی است و نه از نافرمانیت او را زیانی. تنها از هر آنچه به تو باز می گردد تو را به آن فرمود و از این باز داشت.

۲۰۹. روی آوري روي آورندگان به بلند پایگی خدا نمی افزاید و روی گرداني روی گردانان از آن نمی کاهد.

باب بیست و سوم ۲۱۰، رسیدن به خدا هانا رسیدن به دانايي به اوست؛ ورنه خداوندگار ما را پایه بلندتر از آن است که چیزی با او در پیوندد یا او در چیزی پیوندد. ۲۱۱. نزديكي تو به خدا آن است که بيناي نزديكي او شوی؛ ورنه تو کجا و نزدیکی به او كجا؟ ۲۱۲، حقایق در حال تجلى به اجمال در می رسند و تفصیل از پی هوشیاری خواهد بود. «فإذا قرأناه قابع فراه. ثم إن علينا بيائه.» (قیامت: ۱۸، ۱۹) ۲۱۳. چون الهامات الهی بر تو در آیند، خوای تو را ویران می کنند. «ان الملوك إذا دخلوا قرية أفسدوها.» (نحل: 34)

۲۱۶، الهامات از پیشگاه قهار می رسند. از این روست که چیزی با آنها روبرو نمی افتد مگر آنکه آن را در شکنند. «بل تقذف بالحق على الباطل قدمه فإذا هو زاهی.» (انبیاء: ۱۸)

۲۱۵. چگونه باشد که حق خود را به چیزی در پوشد، حاليا که در آنچه خود را بدان در می پوشد نمودار است و موجودیست حاضر.

 

۲۱۹. از قبول افتادي طاعتی که در آن حضوری نمی یابی، امید مبر؛ بسا طاعتی که قبول افتده | باشد و تو اینک میوه آن را در نمي يابي.

۲۱۷. الهامی که میوه اش را نمی شناسی استوار مدار که از ابر باران نمی خواهند، بلکه بار کشتزار می خواهند.

۲۱۸. ماندگاري الهامات الهی را پس از آنکه نورهاشان گسترده شد و رازهاشان واگذاشته شد، خواهان مباش، که تو را بی نیازی از هر چیز در خداست و هیچ چیز تو را از او بی نیاز نمی کند. ۲۱۹. میل تو به ماندگاري جز خدا نشان از آن می دهد که او را درنیافته ای و بیم تو از تھی ماندن از جز او نشان از آن می دهد که به او نپیوسته ای.

باب بیست و چهارم ۲۲۰. رامش، اگر چند آن را گونه گون نمودارهاست، همانا از دیدار و نزدیکی خداست؛ و رنج، اگر چند آن را گونه گون نمودارهاست، همانا از پوشیدگی اوست. پس رنج از پوشیدگی است، و راهش از نگریستن به روي والي او پر پیانه می شود.

۲۲۱. دل را بار و اندهی نرسد جز بدان سبب که از دیدار بازش داشته باشند.

۲۲۲. از پر پیانگی ډهش است که خدا تو را آنچه بسنده ات باشد روزی کند و از آنچه تو را به سرکشی کشد باز دارد. ۲۲۳. بگذار آنچه بدان شادانی بکاهد تا آنچه از آن غمینی کاسته شود. ۲۲۶. اگر می خواهی تو را از کار فرونگیرند، ولایتی که تو را نمی پاید بر عهده مگیر.

 

۲۲۵. اگر چه سرآغاز كارها تو را بر می انگیزد، سرانجام آتھما تو را پرهیز می دهد؛ اگرچه آشکار چیزها تو را می خواند، پنهان آنها تو را می راند. ۲۲۹. خداوند همانا گیتی را جایگاه اغيار وكان تیرگیها کرد تا تو را از آن پرهیز دهد. ۲۲۷. خداوند چون می دانست تو اندرزهای ساده را نمی پذیری، ترا از گیتی چیزی چشاند که جدایی از آن را بر تو آسان کند. ۲۲۸. دانش سودمند آن است که پرتویش در سینه بگسترد و پرده از دل بر دارد. ۲۲۹. کمترین دانش آن است که با آن تریں خدا باشد. ۲۳۰. دانش اگر همنشین تریں خدا باشد از آن توست؛ وگرنه و با توست. ۲۳۱. هرگاه روی نمودن مردمان یا پرداختن ایشان به نکوهشگری تو را شکنجيد، به دانش خدا از خود باز آی. باری اگر دانش او تو را بسنده نبود، مصیبت این نابسندگی تو را از مصیبت آزار خلق گران تر باشد. ۲۳۲. خداوند آزار تو را بر دست مردمان روا می دارد تا با ایشان نیارمی، می خواهد تو را دل از هر چیز بر ماند تا به چیزی از او بازنماني.

۲۳۳، چون می دانی که اهرمن با تو بی کار نیست، تو با آن که پیشانی نوشت تو به دست اوست بی کار مباش.

خود زم دهد و نفس

را بر تو

۲۳۶. خداوند اهرمن را با تو دشمنى داد تا به او تو را به سوی شورانید تا پیوسته رو بدو داشته باشی.

باب بیست و پنجم ۲۳۵. هر کس در نفس خویش خاکساری دید، راستی را که سرگران است. اگر خاکساری جز از بزرگواری نیست، هرگاه آن را در نفس خود دیدی، راستی را که سرگرانی. ۲۳۹. آن که چون خاکساری می ورزد، خود را برتر از آنچه می کند می بیند، خاکسار نیست. خاکسار آن است که چون خاکساری می ورزد، خود را فروتر از آنچه می کند می بیند.

۲۳۷. خاکسار راستین از دیدار فرهي خدا و نموداري خویهای او بر می دمد. ۲۳۸. جز دیدار خویهاي خدا چیزی تو را از خویهاي خود بیرون نمی کند. ۲۳۹. ستایش خدای تعالی مؤمن را از سپاسداري نفیں خویش باز می دارد و گزاردن آنچه بایسته خداست او را از ياد كامهاي خود می ماند.

۲۶۰. آن که از دوست امید تاوان داشته باشد یا خواستی بخواهد، دوستدار نیست. دوستدار آن است که تو را چیزی ببخشد، نه آن که تو او را چیزی ببخشی.

۲۶۱. اگر میدان نفس نبود، روندگان را روش نمی ماند، چه آنگاه میان تو با خدا دوری ای نبود که رهسپاریت آن را در نوردد و گسستی نبود که پیوستگیت آن را از میان بردارد. ۲۶۲. خداوند تو را در جهانی میانجی گیتی و مینو نهاد تا تو را از بلند پایه ات در میانه آفریدگانش بیگاهاند؛ که تو مرواریدی را مانی که گوشاهی آفرینش گرد آن پیچیده است.

۲۶۳. گیتی تو را از رو کالبد در خود می گنجد اما از رو روان تو را در خود نمی گنجد.

۲44. باشنده ای که در گیتی است و میدانهاي غيب بر او گشوده نشده است، زنجيري پیرامن خود است و در بند پیکر خویش.

 

45 ۲. تا آفریننده را ندیده باشی همراه جهانی و چون او را دیدی جهان همراه توست. ۲۶۹. نابودگي سرشتي آدمیزادگی بایسته برگزیدگی نیست. گزیدگی سپیده آفتاب روز را ماند که بر کرانه آسان پدیدار می شود اما از او نیست. آفتاب خوتهای خداگاه بر شام هستیت می تابد و گاه خداوند آن را باز می دارد و تو را به سرح خود باز می فرستد. روز نه از توست و نه از کر تو؛ چیزیست که بر تو در می آید. ۲۶۷. آثار خدا از نامهاي او نشان می دهند، و نامهایش از خونهایش، و خونمایش از هستیش؛ چرا که خونها را نمی رسد که به خود استوار باشند. بر خداوندان کشش از پرمایکی هستي خویش پرده بر می دارد، و آنگاه ایشان را به دیدار خونهاي خود می برد، و سپس به آویزش در نامهای خویش باز می آرد، و آنگاه آثار خود را بدیشان می نماید. و روندگان را کار با ژگونه است، چنانکه سرانجام روندگان سرآغاز ربودگان است و سرآغاز روندگان سرانجام ربودگان، اگر چند نه به یک آيين. بسا باشد که این دو در راه با یکدگر روبرو افتند: این در فراز رفتن و آن در فرود

آمدن.

۲۶۸. از مایه روشنايي دل و درون جز در ناپیدای مینو آگاهی نمی دهند، چنانکه روشنان آسمان جز در پیدای گیتی روی نمی نمایند. ۲۶۹. دریافتي بي درنگ میوه طاعات، کوشندگان را از پاداش دور آهنگ ایشان مژده می دهد. ۲۰۰. چگونه طاعتی را مزد می خواهی حاليا که خداوند آن را بر تو روا داشته است؟ یا چگونه راست روی را پاداش می جوبي حاليا که او آن را به تو پیش کشیده است؟ ۲۵۱. گروهی روشناییشان از ذکرهاشان پیش تر است و گروهی ذکرهاشان از روشناییشان پیش تر است: ذاكریست که ذکر می گوید تا دلش روشنی گیرد و ذاکریست که دلش روشنی گرفته و از آن رو ذکر می گوید.

 

 

۲۵۲. آشكاراي ذكر جز از پنهان دیدار و اندیشه نمی آید.

۲۵۳. خداوند پیش از آنکه تو را گواه گیرد، با تو نمایاند؛ چنین است که هرچه پیداست از خداییش دم می زند و دل ها و درون ها به یگانگیش متحقق می شوند. ۲۵۶. خداوند تو را به سه چیز گرامی داشت: تو را ذاکر خود کرد حالیا که اگر بزرگواری او نبود، شایسته نمی بودی که یاد او در تو روان شود؛ و چون تو را با خویش پیوند راست کرد، تو را به خود زبانزد ساخت و تو را نزدیک خویش یاد کرد و دهش خود را پر پیمانه نمود. ۲۵۵. زندگانی ای شاید فراخ روزگار باشد و اندک مایه، و زندگانی ای شاید اندک روزگار باشد و پر مایه. ۲۵۹. واماندگیست و بسیار واماندگیست که از دل گرفتاری ها برهی و آنگاه به خدا رو نکنی، و از بندهات بكاهد و آنگاه به سوی او روان نشوی.

۲۵۸. اندیشه گردش دل است در میدان اغیار .

۲۵۹. اندیشه چراغ دل است؛ چون رفت، دل را روشنی نماند. ۲۹۰. اندیشه را دو گونه است: اندیشه گواهی و باور و اندیشه دیدار و بینش. آن نخستین از آن خداوندان اعتبار است و این دیگر از آن خداوندان دیدار و استبصار.

 



ارسال توسط علیرضا ملکی

اسلایدر